روایت شده است که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمودند: شبی که مرا به معراج می بردند، جمعی از فرشتگان را دیدم که در عرضه ای از زمین بهشت عمارتی می ساختند، خشتی از طلا و خشتی از نقره و در اثنای بنا کردن توقفی میکردند و باز به آن مشغول می شدند. سبب این را از ایشان پرسیدم. گفتند: تا نفقه (خارجی) به ما نرسد ما به این عمل مشغول نمی شویم. گفتم: نفقه شما چه چیز است؟ گفتند: «سبحان الله و الحمد لله ولا اله الا الله و الله اکبر»، هر گاه بنده ی مؤمن این را بگوید و قائل به تسبیحات اربعه شود، ما به بنا ساختمان سازی مشغول می شویم و اگر از آن امساک (خودداری نماید، ما نیز از ساختن دست برمیداریم.(۱)
منبع کتاب هزار و یک حکایت جلد اول/حکایت ۹۹۶ /صفحه ۷۱۷/
در آخر کتاب «دارالسلام» از مرحوم «نراقی» نقل می کند که فرمود:
در اوقات زندگی در «نجف اشرف »، قحطی عجیی پیش آمد. یک روز از خانه بیرون آمدم در حالی که همه بچه هایم گرسنه بودند و صدای ناله ایشان بلند بود.
برای رفع ناراحتی به وسیله زیارت مردگان به « وادی السلام» رفتم، دیدم جنازه ای را آوردند، به من گفتند: تو هم بیا، ما آمده ایم این مرده را به ارواح اینجا ملحق کنیم.
پس، او را داخل باغ وسیعی نمودند و وی را در قصری عالی، از میان قصرهایی که در آن باغ بود، جای دادند، آن قصر دارای تمام وسایل زندگی
بود. من چون چنان دیدم به دنبال آنها وارد قصر شدم . دیدم جوانی در لباس پادشاهان، بالای تختی از طلا نشسته است، چون مرا دید مرا به اسم فرا خواند و سلام کرد و بالای تخت، پهلوی خودش نشاند و احترام زیادی به من نمود.
سپس گفت: تو مرا نمی شناسی، من همان جنازه ای هستم که دیدی، اسم من فلان است و در فلان شهر زندگی می کنم. آن جمعیت را هم که دیدی فرشتگان بودند که مرا از شهرم به سوی این باغ که از باغ های بهشت برزخی است، منتقل کردند.
چون این حرف را از جوان شنیدم، غصه ام برطرف شد و مایل به سیر و تماشای آن باغ شدم. چون از قصر بیرون رفتم، چند قصر دیگر را نیز دیدم، چون در آن نظر نمودم، پدر و مادر و بعضی از افراد فامیل را دیدم. آنها از من پذیرایی کردند، خیلی از غذایشان لذت بردم، اما در آن حالی که در نهایت لذت و کیف بودم، یاد زن و بچه هایم افتادم که چقدر گرسنه اند، یک دفعه متأثر شدم.
پدرم گفت: مهدی، ترا چه می شود؟
گفتم: زن و بچه هایم گرسنه اند.
پدرم گفت: این انبار برنج است، هر چقدر می خواهی از آن بردار.
عبایم را پر از برنج کردم، بمن گفتند: بردار و ببر. عبا را برداشتم.
یک دفعه دیدم در وادی السلام، در همان جای اول نشسته ام، اما عبایم پر از برنج است. آن را به منزل بردم. همسرم پرسید: از کجا آورده ای؟
گفتم: چه کار داری؟
مدت ها گذشت که از آن برنج مصرف می نمودیم و تمام نمی شد.
بالاخره زنم اصرار زیاد کرد و من هم واقعه را بروز دادم. چون زن رفت از آن بردارد، اثری از برنج ندید.
منظورم، دوام عالم دیگر است، چه از لحاظ خود نعمت و چه لذت آن. از آن طرف، بلایش هم همین است. پناه بر خدا، اگر کسی مبتلا به عذاب برزخی شود، یک صیحه و فریاد از صیحه های عذاب شدگان برزخی، اگر به گوش ما برسد، تمام بلاهای دنیا پیش نظرمان کوچک و هیچ می شود.(۱)
منبع کتاب قیامت در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۱۴۶تا۱۴۸/
روزی رسول خدا صلی الله علیه وآله از محلی عبور می فرمود که شخصی را در حال کاشتن درختی دید.
حضرت به او فرمود : «آیا می خواهی تو را به درختی راهنمایی کنم که از درخت تو محکم تر و بادوام تر است و زودتر ثمره می دهد؟»
و مرد عرض کرد: بلی
حضرت فرمود : « کلمه «سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اکبر» را بگوی، خدای تعالی ده درخت در بهشت برای تو خواهد کاشت.»(۲)
منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۳۰۵/
در کتاب «عده الداعی» نقل شده است که روزی «هذیلی» پیرمرد صالح و با ایمان، خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله رفت و عرض کرد: «ای رسول خدا، عمرم رو به آخر است، پیری و سستی، ضعف و ناتوانی برمن غلبه کرده است. روزها نمی توانم روزه بگیرم، نافله ها و شب زنده داری دیگر از توانم خارج گشته است، دیگر مالی ندارم که انفاق نمایم. توان حج هم ندارم …»
از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، پس از گوش دادن به سخنان هذیلی، از او خواست گفته هایش را تکرار کند. هذیلی بار دیگر همان حرفها را با همان ناتوانی عرض کرد. سپس حضرت از او خواست برای بار سوم آنچه گفته است را یاد کند.
آنگاه حضرت رسول صلی الله علیه وآله به او بشارت داد که به خاطر نیت پاکش پاداش می گیرد.
هذیلی در حالی که از فرمایش پیامبر بسیار شاد شده بود، عرض کرد: «ای رسول خدا، از شما میخواهم که دستور عمل نیکی که انجام آن
در توان من باشد، بفرمایید.»
حضرت فرمود: «پس از انجام هر نماز واجب، سه مرتبه بگو: «خدایا، مرا به جانب خودت هدایت کن و برمن بزرگواری نما و رحمت خودت را بر من بگستران.»(۱)
پس از فرمایش پیامبر، یکی از اصحاب عرض کرد: «ای رسول خدا، این دستور شما بسیار مختصر و کم است.»
حضرت فرمود: «اگر او با این تضرع و بندگی این دعا را بخواند، بعد از مرگ، هشت درب بهشت بر او باز می گردد.»
پیرمرد تشکر کرد و گفت: «آقا، این دستور برای آخرت بود، دستوری هم برای دنیای من بفرمائید.»
حضرت فرمود: «هر روز صبح پس از نماز صبح این دعا را بخوان که تا وقتی زنده ای، نابینا و دیوانه و فقیر نخواهی شد: «منزه است خدای بزرگ و ستایش برای اوست. آمرزش می طلبم از خدای خود و به سوی او باز می گردم.»(۲)(۳)
منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۴۰۳تا۴۰۴/
«زمخشری» در کتاب «ربیع الابرار» از «عمر بن دهلمه» نقل کرده است: «روزی در زمان «حجاج بن یوسف» _ که لعنت خداوند همواره براو باد _ از خانه خارج شدم و به میدان بزرگ شهر «کوفه» رفتم.
در میدان شهر دیدم که مردی از سادات علوی را به دار آویخته و کتف های او را با طنابی بسته و آویزان نموده بودند. و لابد سید باید ساعت ها بر بالای دار می ماند تا از گرسنگی و تشنگی جان می داد.
و از آن منظره بقدری
متأثر و ناراحت شدم که سر به آسمان بلند کردم و بی اختیار گفتم: «خدایا چرا اینقدر به ستمگران مهلت میدهی و با آنان بردباری می فرمایی؟»
شب در عالم رؤیا، مقامات عالی و باغ و بستان فراوانی را دیدم و بسیار مبهوت شده، با خود گفتم: «خدایا، این مقامات از آن کیست؟»
ناگهان مرد با عظمتی را در برابرم دیدم. او فرمود: «آیا مرا میشناسی؟»
وقتی پاسخ منفی مرا شنید، فرمود: «من همان سیدی هستم که در میدان شهر به دار آویخته شده ام.»
آنگاه میان زمین و آسمان ندا بلند شد: «بردباری ما نسبت به ستمگران، ستمدیده ها را به درجات رفیع می رساند.»(۱)
منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۵۲۷تا۵۲۸/
یکی از بزرگان در خواب بهشت و قصر بزرگی را در آن دید که شخص با عظمتی در آنجا روی تختی نشسته بود.
فکر کرد وی یکی از انبیاء است به نزد او رفت و سلام کرد.
سپس پرسید: «تو کیستی؟»
پاسخ گفت: «من در دنیا حمال بودم!»
پرسید: «چه شد که به این مقام رسیدی؟»
گفت: «به واسطه دو عمل: یکی روزه گرفتن و دیگری ترک نکردن نماز جماعت.»(۲)
منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۵۹۱/
جمعی در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند. آن حضرت به آنها فرمود: کسی که بگوید: «سبحان الله»، خداوند درختی در بهشت برای او میکارد، اگر بگوید: «الحمد لله» خداوند درختی در بهشت برای او پدید می آورد، و اگر کسی بگوید: «لاإله إلاالله»، خداوند درختی در بهشت برای او ایجاد می کند.
مردی از قریش گفت: بنابراین درخت های ما در بهشت بسیار است، زیرا ما این ذکرها را مکرر می گوییم.
پیامبر فرمود:
نعم ولکن إیاکم ان ترسلوا علیها نیرانا فتخر قوها:
آری، ولی بپرهیزید از فرستادن آتش به سوی آن درخت ها که موجب سوزاندن آنها میگردد.
خداوند در قرآن می فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ»(۳)
ای کسانی که ایمان آورده اید خدا و رسولش را اطاعت کنید، و اعمال خود را باطل نسازید.(۴)
منبع داستان دوستان/صفحه ۸۸/
یکی از مسلمین در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله بود. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: می خواهی تو را به موضوعی راهنمایی کنم که با انجام آن، خداوند تو را به بهشت ببرد؟!
عرض کرد: آری ای رسول خدا صلی الله علیه و آله.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند از آنچه به تو داده، تو هم (به نیازمندان) بده.
– اگر خودم نیازمندتر از او باشم چه کنم؟
– مظلوم را یاری کن!
– اگر خودم، ناتوان تر از او باشم چه کنم؟
– برای نادان، کاری انجام بده، یعنی راهنماییش کن.
– اگر خودم نادان تر از او باشم چی؟
فرمود: فاصمت لسانک إلا من خیر؛ زبانت را جز از سخن
نیک، خاموش دار.
آیا شادمان نیستی که یکی از این (چهار) ویژگی ها را داشته باشی که تو را به بهشت ببرد:(۱)
کمک به نیازمند، یاری مظلوم، راهنمایی نادان و کنترل زبان، به قول سعدی:
دو چیز طیره ی(۲) عقل است، دم فرو بستن
به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشی
منبع داستان دوستان/صفحه ۹۴/
امام باقر علیه السلام فرمود: از نجواهای خداوند با موسی علیه السلام این بود: ای موسی! من بندگانی دارم که بهشت خود را به آنان مباح نموده و آنان را حاکم بهشت ساختم.
موسی علیه السلام عرض کرد: پروردگارا اینان چه کسانی هستند که بهشت خود را بر آنان مباح ساختی و آنان را فرمانروای بهشت ساختی؟
خداوند فرمود: هر کس مؤمنی را شادمان سازد.
سپس امام باقر علیه السلام فرمود:
مؤمنی در کشور یکی از طاغوتها بود. آن طاغوت او را تکذیب می کرد و حقیر و ناچیز می شمرد. آن مؤمن در تنگنا قرار گرفت و از آن کشور به کشورهایی که مردمش مشرک بودند، گریخت و بر یکی از آنان وارد شد. میزبان از او پذیرایی نموده و او را خوشحال کرد. وقتی میزبان مشرک در لحظات مرگ قرار گرفت، خداوند به او چنین الهام کرد: به عزت و جلالم سوگند، که اگر برای تو در بهشت، محلی بود تو را در آن سکونت میدادم، ولی بهشت بر مشرک، حرام شده است: اما ای آتش دوزخ! او را بترسان ولی مسوزان و آزارش مرسان و او صبح و شب از مواهب و نعمتهای خداوند بهره مند می شود.
سؤال کننده پرسید از بهشت
بهره مند می شود؟ امام فرمود: از هر کجا که خدا بخواهد؟(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۹۵/
انس بن مالک می گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
انّ الجنّه مشتاقه إلی أربعه من أمتی؛
قطعا بهشت، مشتاق دیدار چهار نفر از امت من است.
نپرسیدم که این چهار نفر چه کسانی هستند. نزد ابوبکر رفتم و پیشنهاد کردم شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپرسید که این چهار نفر کیانند؟
ابوبکر گفت: ترس آن دارم که جزء آن چهار نفر نباشم و دودمانم (بنوتیم) مرا سرزنش کنند.
نزد عمر رفتم و از او خواستم تا سؤال کند، در پاسخ گفت: می ترسم که من جزء آنها نباشم و خاندانم (بنو عدی) مرا سرزنش کنند.
نزد عثمان رفتم و همین پیشنهاد را کردم، او نیز گفت: ترس آن دارم که من جزء آنها نباشم و خاندانم (بنی امیه) مرا سرزنش کنند.
به حضور علی علیه السلام رفتم، آن حضرت را در نخلستان دیدم که آب از چاه می کشید. از آن حضرت تقاضا کردم که شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپرسید که این چهار نفر، کیانند!
فرمود: سوگند به خدا می روم و می پرسم، اگر من جز آن چهار نفر بودم، حمد و سپاس الهی را به جا می آورم و اگر جزء آنها نبودم، از درگاه خدا می خواهم که مرا جزء آنها و دوست آنها قرار دهد. همان دم به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت کردیم. به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدیم، دیدیم سر ایشان در
دامن دحیه کلبی است (او جبرئیل بود که به صورت دحیه کلبی در آمده بود(۱)). وقتی که جبرئیل، علی علیه السلام را دید، برخاست و بر آن حضرت سلام کرد و گفت: ای امیر مؤمنان! سر پسر عمویت را به دامن بگیر، تو از من سزاوارتری (جبرئیل رفت و پیامبر سرش را در دامن علی علیه السلام نهاده بود تا این که آن حضرت متوجه شد که سرش بر دامن علی علیه السلام است. به علی علیه السلام فرمود: حتما برای حاجتی به این جا آمده ای.
عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! به حضور شما آمدم و سرت را بر دامن دحیه کلبی دیدم، او برخاست و بر من سلام کرد و گفت: سر پسر عمویت را بر دامن بگیر.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا او را شناختی؟
گفت: دحیه کلبی بود.
– او جبرئیل بود.
– ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدایت، انس بن مالک به من خبر داد که شما فرموده ای، بهشت مشتاق چهار نفر است، آنها کیانند؟
پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره به علی علیه السلام سه بار فرمود: أنت والله أولهم؛ سوگند به خدا تو اولین نفر از آن چهار نفر هستی.
– پدر و مادرم به فدایت، آن سه نفر کیانند؟
– آن سه نفر عبارت اند از: مقداد، سلمان
و ابوذر.(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۴۱۳تا۴۱۴/
عبدالملک نوفلی می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو: من بهشت را برای آنها ضمانت می کنم به جز هفت گروه:
۱.ادامه دهنده شراب خواری، ۲. ادامه دهنده قمار بازی، ۳. آن که مؤمنی را از در خانه اش براند، ۴. آن که مؤمنی را از وصول به نیازش باز دارد، ۵. آن که مؤمنی از او تقاضای چیزی کند ولی او (با وجود امکان) نیاز او را برآورده نسازد، ۶. کسی نسبت به مؤمن تکبر ورزد ۷. کسی که به مؤمنی که از دختر او خواستگاری کرده جواب رد بدهد.
عرض کردم: سوگند به خدا هیچ خداشناس کاملی، به در خانه من نیامده که او را رد کنم و از اموال خود محروم سازم.
امام فرمود: راست می گویی:
انّک صدیق قد امتحن الله قلبک للتسلیم؛
خداوند قلبت را برای اسلام و ایمان، آزموده است.(۲)
منبع داستان دوستان/صفحه ۴۴۶/
ابوحمزه ثمالی می گوید: امام سجاد علیه السلام فرمود: وقتی قیامت برپا می شود، خداوند متعال، انسانهای قبل و بعد را در یک سرزمین جمع می نماید، سپس منادی فریاد
می زند: اهل فضل کجایند؟!
جماعتی از مردم بر می خیزند، و فرشتگان از آنها استقبال می نمایند و می پرسند فضل شما چه بود؟ می گویند: ما به کسی که قطع رابطه با ما می کرد، رابطه دوستی برقرار می کردیم، به کسی که ما را محروم می کرد، عطا می کردیم و کسی که به ما ستم می کرد، عفو می کردیم.
به آنها می گویند: راست گفتید، داخل بهشت شوید.(۳)
منبع
داستان دوستان/صفحه ۴۶۰/
بلعم باعورا، یکی از دانشمندان و عارفانی بود که از نظر علم و معنویت به پایه ای رسیده بود که به مقام «مستجاب الدعوه» رسیده بود.
وی در زمان حضرت موسی علیه السلام زندگی می کرد و آن حضرت از وجود او برای تبلیغ بر ضد طاغوت زمانش (فرعون) استفاده می کرد.
اما او بر اثر تمایل به زرق و برق دنیا از راه حق منحرف شد و در خدمت فرعونیان در آمد و آن مقام عالی و معنویت خود را از دست داد؛ چنان که در آیه ۱۷۵ و ۱۷۶ سوره اعراف به این مطلب اشاره شده است، چون طبق بعضی از روایات، این آیات درباره «بلعم باعورا» نازل شده است.
در روایتی آمده است که حضرت رضا علیه السلام فرمود: بلعم، حامل اسم اعظم الهی بود و دعایش به استجابت می رسید، ولی به فرعون تمایل پیدا کرد، حتی وقتی فرعون و سپاهش به تعقیب موسی علیه السلام و یارانش پرداختند، فرعون از بلعم باعورا خواست که موسی را نفرین کند.
او تقاضای فرعون را قبول کرد و سوار بر الاغش شد، تا به مکان مخصوصی برای نفرین کردن برود. الاغ او حرکت نکرد. هر چه او را زد، حرکت نکرد، تا آن جا که الاغ به زبان آمد و گفت: چرا مرا می زنی؟ آیا می خواهی برای نفرین بر پیامبر خدا، موسی علیه السلام با تو همراهی کنم؟
بلعم، آن قدر ناراحت شد که الاغش را کشت. خداوند نیز به او غضب کرد، و مقام عالی معنوی را از او گرفت و دیگر دعایش به استجابت نمی رسید. آیه ۱۷۵ سوره اعراف، در این مورد نازل گردید.
سپس حضرت رضا علیه السلام فرمود: سه حیوان، وارد بهشت می شوند: الاغ بلعم باعورا، سگ اصحاب کهف و گرگی که با کشتن فرزند دژخیم ستم گری، او را اندوهگین نمود؛ آن دژخیم ستمگر از طرف سلطان ظالم، مأمور ظلم وستم به بندگان خدا شده بود. وی پسری داشت که بسیار او را دوست می داشت، آن گرگ پسر آن دژخیم ظالم را درید و در نتیجه، آن دژخیم ستم گر محزون گردید.(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۵۸۶تا۵۸۷/
مردی بادیه نشین به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و عرض کرد: مرا به اموری که موجب بهره مندی از بهشت می شود راهنمایی فرما.
پیامبر صلی الله علیه و آله پنج دستور اخلاقی زیر را به او آموخت:
۱.گرسنه را سیر کن ۲. تشنه را سیراب کن ۳. امر به معروف کن ۴. نهی از منکر نما ۵. اگر توانایی بر این کارها نداری، زبانت را کنترل کن که جز به خیر و نیکی، حرکت نکند، در این صورت، شیطان را سرکوب کرده ای و بر او پیروز خواهی شد.(۲)
منبع داستان دوستان/صفحه ۶۳۲تا۶۳۳/
حضرت صادق علیه السلام فرمود: عده ای از انصار خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و پس از سلام عرض کردند: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! حاجتی داریم. فرمودند: حاجت شما چیست؟ گفتند: درخواست بزرگی است. فرمودند: هر چه هست، بگویید.
گفتند: می خواهیم بهشت را برای ما ضمانت کنید. پیامبر صلی الله علیه و آله سر برداشت و فرمودند: ضمانت می کنم به شرط این که از احدی چیزی نخواهید. آنها پس از این، چنان بر شرط خود پا بر جا بودند که اگر در مسافرت هنگام سواری، شلاق یکی از آنها می افتاد، از ترس سؤال و درخواست به کسی نمیگفت آن را بدهد، بلکه خودش پیاده می شد و آن را از زمین بر می داشت.(۳)
منبع هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم/حکایت ۷۸۲ /صفحه ۶۲۲/
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: شبی که مرا به معراج بردند، جبرئیل دست مرا گرفت و به بهشت برد و مرا به یکی از مسندهای بهشت رسانید. آن گاه یک دانه ای به من داد، وقتی آن دانه را دو نیم کردم، حوریه ای از آن بیرون آمد که مژگان چشمش مثل پرهای جلوی کرکس بود. او به من گفت: درود بر تو ای رسول خدا. گفتم: خداوند تو را مورد لطف قرار دهد، تو کیستی؟ گفت: من راضیه و مرضیه ام، خداوند مرا از سه جنس آفریده، پایین تنم از مشک است و بالای آن از کافور و میانه ام از عنبر و با
آب زندگی خمیر شده ام و خداوند فرمود: باش و من بودم و برای پسر عمو و وصی و وزیر تو، علی بن ابی طالب آفریده شده ام.(۱)
منبع هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم/حکایت ۷۸۹/صفحه۶۲۶/
حجت الاسلام و المسلمین استاد حسین انصاریان در کتاب عرفان اسلامی (شرح جامع کتاب مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه ) می نویسد: استاد اخلاق، عارف بزرگوار، مفسر قرآن، مرحوم حاج شیخ محمود یاسری – رحمه الله علیه – می فرمود:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود: از عجایبی که دیده ای برایم بازگو کن.
جبرئیل ( امین وحی) گفت: در زمان های گذشته در حالی که قرار بود بر یکی از پیامبران الهی نازل شوم، عابدی را در جزیره ای دیدم که با کمال شوق به عبادت حق مشغول بود و از خدا می خواست مرگش در حال سجده فرا رسد.
عبادتش را نیکو یافتم، زمان بندگی اش را چهار صد سال دیدم، دعایش را مستجاب مشاهده کردم، علاقمند شدم وضع قیامتش را ببینم، برایم اعجاب آور بود. روز قیامتش نشان می داد که اعمالش مورد قبول حق واقع شده، به او خطاب می رسد که: أدخل جنتّی برحمتی؛ [بنده ی من!] با دلگرمی به رحمت من، وارد بهشتم شو؛ اما او عرضه می دارد: أدخل جنتک بعملی؛ [پروردگارا!] با دلگرمی به اعمال و عباداتم، وارد بهشتت می شوم.
از سوی خداوند متعال خطاب می رسد: ای قاضیان دادگاه من! اکنون که پای معامله به میان آمد، تمام نعمت های مادی و معنوی ام را
که به این عابد عنایت کردم باعبادتش بسنجید چنانچه عبادت او گران تر آمد، به بهشت برود و اگر نعمت های من گران تر شد، به جهنم برود.
از نعمت بینایی شروع می کنند، این نعمت از نظر ارزش خدایی بر تمام عبادات عابد سنگین تر آمد، چون او را به سوی دوزخ بردند، عرضه داشت: خداوندا! برنامه های دیگری هم داشتم که محاسبه نشد. خطاب می رسد: چیست؟ عابد می گوید: امید به کرم تو، حسن ظن به عنایت تو و از همه بالاتر نیاز و فقر و ناچیزی خودم.
خطاب میرسد: او را از مسیر عذاب برگردانید و به خاطر امید و حسن ظنش به من، او را به سوی بهشت ببرید. چون عابد در مسیر بهشت قرار می گیرد، عرض می کند: أدخل جنّتک برحمک؛ [پروردگارا!] با دلگرمی به رحمتت، وارد بهشتت می شوم [نه با دلگرمی به اعمال و عباداتم].(۱)
دل می کنمت فدا و جان هم ـ از توست اگرچه این و آن هم
دل را بر تو چه قذر باشد ـ یا جان کسی ویا جهان هم
بر روی زمین ندیده چشمی ـ ماهی چون تو بر آسمان هم
در ملک و ملک نظیر تو نیست ـ در هشت بهشت جاودان هم
جایی که نهی تو پای آن جا ـ ما سر بنهیم و قدسیان هم
مهمان شوی ار شبی مرا تو ـ دل پیش کشم تو را و جان هم
تا بر سر خوان بجز تو نبود ـ میهمان باشی و میزبان هم
گم گشته ی وادی غمت را ـ بی نام بمان و بی نشان هم
«فیض» از تو و جان و دل هم از تو ـ این باد فدای تو و آن هم(۱)
منبع هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم/حکایت ۸۵۶ /صفحه۶۷۷تا۶۷۸/
یکی از دوستان شیخ، نقل می کند که: همراه ایشان به کاشان رفتیم. عادت شیخ، این بود که هر جا وارد می شد، به زیارت اهل قبور می رفت. هنگامی که وارد قبرستان کاشان شدیم، شیخ گفت:
السلام علیک یا أبا عبد الله !
چند قدم که جلوتر رفتیم، فرمود:
بویی به مشامتان نمی رسد؟
گفتیم: نه! چه بویی؟
فرمود:
بوی سیب سرخ، استشمام نمی کنید؟
گفتیم: نه!
قدری جلوتر آمدیم . به مسئول قبرستان رسیدیم. جناب شیخ از او پرسید:
امروز ، کسی را این جا دفن کرده اند؟
او پاسخ داد: «پیش پای شما، فردی را دفن کرده اند و ما را سر قبر تازه در گذشته ای برد. در آن جا همه ما بوی سیب سرخ را استشمام کردیم. پرسیدیم: این، چه بویی است؟
شیخ فرمود:
وقتی که این بنده خدا را در این جا دفن کردند، وجود مقدس سید الشهدا تشریف آوردند این جا و به واسطه این شخص ، عذاب از اهل قبرستان ، برداشته شد.
منبع کیمیای محبت/صفحه ۹۸تا۹۹/
ربیعه پسر کعب می گوید:
روزی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:
ربیعه! هفت سال مرا خدمت کردی، آیا از من پاداش نمی خواهی؟
من عرض کردم:
یا رسول الله! مهلت دهید تا فکری در این باره بکنم.
فردای آن روز محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم، فرمود:
ربیعه حاجتت را بخواه!
عرض کردم:
از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نماید.
فرمود:
این درخواست را چه کسی به تو آموخت؟
عرض کردم:
هیچ کس به من یاد نداد، لکن من فکر کردم اگر مال دنیا بخواهم که نابود شدنی است و اگر عمر طولانی و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است.
در این وقت پیغمبر صلی الله
علیه و آله ساعتی سر بزیر افکند، سپس فرمود:
این کار را انجام می دهم، ولی تو هم مرا با سجده های زیاد کمک کن و بیشتر نماز بخوان.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۳/صفحه ۲۱تا۲۲/
پیرزنی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، علاقه مند بود که اهل بهشت باشد.
پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:
پیرزن به بهشت نمیرود.
او گریان از محضر پیامبر خارج شد.
بلال حبشی او را در حال گریه دید.
پرسید:
چرا گریه میکنی؟
گفت:
گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود:
پیرزن به بهشت نمی رود.
بلال وارد محضر پیامبر شد حال پیرزن را بیان نمود.
حضرت فرمود:
سیاه نیز به بهشت نمیرود.
بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند.
عباس عموی پیامبر آنها را در حال گریان دید.
پرسید:
چرا گریه می کنید؟
آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود:
پیرمرد هم به بهشت نمی رود.
عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت.
سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورش خواست، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سیمای جوان نورانی در حالی که تاجی به سر دارند وارد بهشت می کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بدقیافه.(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۳/صفحه ۲۳تا۲۴/
جابر بن عبدالله انصاری (صحابه ارزشمند پیامبر) می گوید:
به امام باقر علیه السلام گفتم:
فدایت شوم! تقاضا میکنم حدیثی در مورد عظمت مادرت فاطمه برایم بفرمایید که هر وقت آن را برای پیروان شما خاندان رسالت باز گفتم، شاد و خرسند شوند.
امام باقر فرمود:
پدرم از رسول خدا نقل کرد که پیامبر فرمود:
وقتی که روز قیامت فرا می رسد برای پیغمبران الهی منبرهایی از نور نصب می شود که در میان آنها منبر من بلند ترین منبرها خواهد بود.
آنگاه خداوند مهربان می فرماید:
ای پیامبر برگزیده ام! سخنرانی کن! و من
آن روز چنان سخنرانی می کنم که هیچ کس حتی پیامبران و سفیران الهی نیز همانند آن را نشنیده باشند.
سپس منبرهایی برای جانشینان پیغمبران نصب می شود و در میان آنها منبر جانشین من «علی» از همه منبرها بلندتر است. آنگاه خداوند به او دستور می دهد سخنرانی کند و او سخنرانی می کند که هیچ کدام از جانشینان پیغمبران خدا مانند آن را نشنیده باشند.
پس از آن برای فرزندان پیامبران، منبرهایی از نور نصب می شود و برای دو فرزندم و دو گل باغ زندگی من «حسن و حسین» منبری می گذارند و از آنان درخواست می شود سخنرانی کنند و آن دو نوردیده ام سخنرانی خواهند کرد که هیچ یک از فرزندان پیغمبران نشنیده اند.
سپس فرشته وحی، جبرئیل امین ندا میدهد که «فاطمه» دختر گرامی پیامبر کجاست؟
آنگاه فاطمه پا می شود.
از جانب خداوند ندا می رسد که ای اهل محشر! اکنون شکوه و بزرگواری از آن کیست؟
پیامبر و امیر المؤمنین و دو فرزند گرامیشان جواب میدهند از آن خدای بی همتا.
خداوند می فرماید:
ای اهل محشر! من عظمت و بزرگواری را بر پیامبر برگزیده ام محمد، و بندگان عزیزم علی، فاطمه، حسن و حسین قرار دادم.
هان ای اهل محشر!
سرها را به زیر آورید و چشمانتان را برهم نهید! این فاطمه دخت پیامبر است که به سوی بهشت گام بر می دارد.
سپس جبرئیل امین شتری از شترهای بهشت را که دو سوی آن از انواع زینتهای بهشتی آراسته و مهارش از لؤلؤ تازه و زین آن از مرجان است، می آورد، بانوی دو جهان بر آن شتر سوار می شود، آنگاه خداوند مهربان دستور می دهد یکصدهزار فرشته از سمت راست و یکصدهزار فرشته از سمت چپ فاطمه را همراهی کنند و یکصدهزار فرشته را مأمور می کند که آن بانو را بر روی بالهای خویش گرفته و با این شکوه و جلال او را به در بهشت برسانند.
هنگامی که به در بهشت می رسد، به پشت سر خویش نگاه می کند. از جانب خداوند ندا می رسد:
ای دختر پیامبر محبوب من چرا وارد بهشت نمیشوی؟
جواب میدهد:
خداوندا! دوست دارم در چنین روزی مقام و منزلت من بر همگان روشن گردد.
ندا میرسد:
ای دختر حبیب من برگرد به سوی محشر نظاره کن! هرکس در سویدای قلب او مهر تو یا یکی از فرزندان معصوم تواست برگیر و او را وارد بهشت ساز.
سپس امام باقر فرمود:
هان ای «جابر»! به خدا سوگند! که مادرم فاطمه آن روز شیعیان و دوستان خود را از میان مردم جدا می کند، همانند پرنده ای که دانه های سالم را از میان دانه های فاسد بر می چیند. آنگاه پیروانش به همراه آن بانو به سوی بهشت روان می شوند.
وقتی که بر در بهشت می رسند بر دلهایشان الهام میگردد بایستند و آنها می ایستند. در این وقت از سوی پروردگار ندا می رسد:
ای دوستان من! چرا ایستاده اید شما که مورد شفاعت فاطمه قرار گرفته اید.
پاسخ می دهند:
بار پروردگارا! دوست داریم در این چنین روزی ارزش بندگی و محبت اهل بیت رسالت را ببینیم و مقام ما شناخته شود.
ندا می رسد:
دوستان من به سوی صحرای محشر بنگرید! هرکس شماها را به خاطر محبتتان به فاطمه دوست می داشت و هرکس در راه محبت شما به فاطمه اطعام
و احسان می کرد و آنکس که به خاطر علاقه شما به آن بانو، لباس می پوشانید و آب گوارا میداد و هرکس غیبت غیبت کننده را به خاطر داشتن محبت شما به فاطمه رد می کرد و از شما دفاع می نمود… دست همه آنان را برگیرید و به همراه خود داخل بهشت جاوید بسازید.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۳/صفحه ۶۶تا۷۰/
شخصی محضر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مشرف شد. حضرت به او فرمود: آیا می خواهی تو را به کاری راهنمایی کنم که به وسیله آن داخل بهشت شوی؟
مرد پاسخ داد: آری، می خواهم یا رسول الله!
حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق کن و به دیگران بده!
مرد: اگر خود نیازمند تر از دیگران باشم، چه کنم؟
فرمود: مظلوم را یاری کن!
مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم، چه کنم؟
فرمود: نادانی را راهنمایی کن!
مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم، چه کنم؟
فرمود: در این صورت زبانت را جز در موارد خیر نگهدار!
سپس رسول خدا فرمود:
آیا خوشحال نمی شوی که یکی از این صفات را داشته باشی و به بهشت داخلت نمایند؟(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۴/ صفحه ۲۶/
مرد مؤمنی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! من پیر مرد سالخورده ام، از انجام نماز، روزه، حج و جهاد ناتوانم، دیگر نمی توانم از عهدۀ عبادتهایم برآیم، به من کلام سودمندی بیاموز و وظیفه ام را سبک نما!
حضرت فرمود:
دوباره مطلبت را بگو!
مرد سه بار تقاضای خود را تکرار نمود.
رسول خدا فرمود:
آنچه در اطراف تو از درخت و کلوخ بود بر ضعف و ناتوانی تو گریست.
اینک برای جبران ناتوانیت بعد از نماز صبح، ده بار بگو:
سبحان الله العظیم و بحمده و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم»
براستی خداوند بوسیله آن تو را از کوری، دیوانگی، خوره، فقر و ورشکستگی نجات می بخشد.
پیر مرد عرض کرد:
یا رسول الله! این برای دنیا است، برای آخرت چه؟
فرمود: مدام بگو؛
اللهم اهدنی من عندک وافض علیّ من فضلک وانشر علیّ من رحمتک وأنزل علیّ من برکاتک: خدایا! مرا از جانب خود هدایت نما! و از فضل و احسانت بر من بیفشان! و از رحمت و برکاتت بر من به پراکن!
سپس پیامبر فرمود: اگر این پیر مرد – که سالها عبادت کرده و اکنون ناتوان است . این ذکر را ادامه دهد و عمدا ترک نکند در هشت بهشت به روی وی باز می شود و از هرکدام خواست وارد بهشت می گردد.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۵ /صفحه ۲۸تا۲۹/
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به اسامه بن زید، صحابه وفادارش، فرمود:
ای اسامه! راه بهشت را در پیش گیر و هرگز از پیمودن آن غفلت مکن، و در این امر شک و تردید نداشته باش.
اسامه عرض کرد:
یا رسول الله! آسانترین وسیله که می توان با آن راه بهشت را طی کنم؛ چیست؟
حضرت فرمود: تشنگی در هوای گرم تابستان و شکستن نفس سرکش از لذتهای دنیا.
سپس فرمود: ای اسامه! علیک بالصوم فانه جنّه من النار: بر تو باد روزه گرفتن، زیرا روزه سپر آتش جهنم است، هرگاه توان داشته باشی که هنگام فرا رسیدن مرگ، گرسنه باشی و شکمت خالی از طعام باشد، این کار را بکن.
باز فرمود: ای اسامه! بر تو باد روزه داری، زیرا روزه تو را به خدا نزدیک می کند و به تو مقام و منزلت می بخشد.(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۶/صفحه ۳۷/
عبد الله بن عباس، عموزاده و صحابه علی علیه السلام نقل می کند:
سلمان فارسی را در خواب دیدم و از او پرسیدم:
تو سلمان هستی؟ گفت: آری.
– تو مگر آزاده ای رسول خدا نیستی؟
– چرا من همانم.
در این وقت دیدم بر سر او تاجی از یاقوت است و لباس های زیبا و زیورها بر تن دارد. به او گفتم:
ای سلمان! این مقام و منزلت نیکویی است که خداوند به تو عنایت کرده؟ گفت: آری.
به او گفتم: در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او، چه چیز را برتر از چیزهای دیگر دیدی؟
در جواب گفت: لیس فی الجنه بعد الایمان بالله و رسوله صلی الله علیه و آله شیء أفضل من حبّ علی
بن ابی طالب علیه السلام و الاقتداء به: در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او برترین چیزها دوستی علی بن ابی طالب و پیروی از او است و برتر از آن چیزی نیست.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۷/صفحه ۲۰۷/
مرد سالخورده ای به نام شیب الهذلی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! پیرمردی هستم که در اثر پیری نیروی بدنم از بین رفته و قوایم فرسوده شده است و دیگر توان انجام عبادتهای مستحبی (نماز ، روزه و …) که به آنها عادت داشتم، ندارم. به من کلامی از خداوند بیاموز که با گفتن آن بهره مند باشم و خداوند نیز بر من آسان گیرد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
سخنت را دوباره بگو.
آن مرد سخنانش را چند بار تکرار کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
ای پیرمرد! همه ی درختان و قطعات گل، کلوخ و همه ی ( هر چیز) در اطراف بود بر تو ترحم کرد و گریست، اینک هنگامی که نماز صبح را بجا آوردی ده مرتبه بگو: |
سبحان الله العظیم و بحمده و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
در اثر گفتن این کلمات خداوند تو را از کوری، جذام، فقر و بی حالی نجات خواهد داد.
پیرمرد گفت:
یا رسول الله! این کلمات برای منافع دنیاست، پس چه چیز را برای منافع آخرت انجام دهم؟
فرمود: بعد از هر نماز میگویی:
اللهم اهدنی من عندک، و أفض علیّ من فضلک و انشر علیّ من رحمتک وانزل علیّ من برکاتک
هایت بمن عنایت کن، و رحمتت را بر من بگستران.(۱)بحار:ج ۸۹، ص ۱۹.
امام سجاد علیه السلام می فرماید:
خداوند همه انسانها را روز قیامت در یک صف واحد قرار می دهد. آنگاه فریادگری از جانب خداوند فریاد می زند این اهل الفضل :
برتران کجایند؟
عده ای از بین مردم جواب می دهند، ماییم برتر از دیگران.
فرشتگان می پرسند امتیاز و برتریتان در چیست؟
می گویند:
ما درای این سه خصلت بودیم :
ا- کسانی که با ما قطع رابطه می کردند با آنان ارتباط برقرار می کردیم.
۲- کسانی که چیزی بما نمی دادند به آنان عطا می کردیم.
٣- از ستمگران در حق ما می گذشتیم.
فرشتگان می گویند راست گفتید، اکنون وارد بهشت شوید.(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد ۸/صفحه ۱۰۵/
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: عقل چیست؟
امام فرمود: ما عبدبه الرحمان و أکتسب به الجنان:
عقل نیرویی است که آدمی بدان وسیله خدا را عبادت کند، و وسیله ی رفتن به بهشت را فراهم می نماید.
آنگاه پرسیدند:
پس آنچه در معاویه وجود داشت چه بود؟
فرمود: تلک النکراء، تلک الشّیطنه
آن نیرنگ است، آن شیطنت است.
و هی شبیه بالعقل و لیس بالعقل:
آن نمایش عقل را دارد ولی عقل نیست.(۳)
منبع داستان های بحارالانوار جلد ۸/صفحه ۱۳۷/
سماعه بن مهران به حضور امام صادق علیه السلام رسید، حضرت از او پرسید:
بدترین مردم چه کسانی هستند؟
سماعه پاسخ داد: یابن رسول الله! ما هستیم.
امام صادق از پاسخ سماعه چنان خشمگین گشت که گوشهایش برافروخته شد. تکیه داده بود ، برخاست و راست نشست، بار دیگر فرمود:
سماعه! بدترین افراد در نظر مردم چه کسانی هستند؟
سماعه: به خدا سوگند! من به شما دروغ نگفتم بدترین افراد در نظر مردم ما هستیم چون دشمنان، ما را کافر و رافضی(۴) می نامند، در این وقت حضرت نگاهی به من کرد و فرمود:
چگونه خواهید بود آن روزی که شما را به بهشت و آنها را به سوی آتش دوزخ برند؟
آن روز به سوی شما نگاه می کنند و میگویند:
چه شد آن کسانی که در دنیا بدترین مردم می دانستیم و اکنون در جهنم نمی بینیم.
ای سماعه! هر کدام از شما گناهی بکند روز قیامت به پیشگاه خدا می رویم و برای او شفاعت میکنیم و خداوند شفاعت ما را می پذیرد.
به خدا سوگند! ده نفر از شما به جهنم وارد نمی شوند.
نه، به
خدا سوگند! پنج نفر هم وارد نمی شوند.
نه، سوگند به خدا! سه نفر هم وارد دوزخ نمی شوند.
نه، به خدا قسم! یک نفر هم وارد نمی شود.
بکوشید در به دست آوردن درجه ی عالی بهشت و دشمنان را به وسیله ی تقوا و پرهیزکاری گرفتار غم و اندوه نمائید.(۱)
آری، بزرگان دین شفاعت خواهند کرد ولی باید قابلیت شفاعت را داشت.
منبع داستان های بحارالانوار جلد ۸/صفحه ۱۴۰تا۱۴۱/
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
بهشت در طول سال یک بار خود را برای ورود به ماه رمضان آماده میکند.
در شب اول بادی از جانب عرش الهی می وزد که به آن مثیره (برانگیزاننده) می گویند این باد برگهای درختان بهشتی را به هم می زند، حلقه های درها را به حرکت در می آورد و از بهم خوردن برگها و حلقه ی درها آهنگی ایجاد می گردد که هیچ شنونده ای بهتر از آن را نشنیده، با این آهنگ حوریان بهشتی از اقامتگاهشان بیرون می آیند تا مؤمنان را ببینند. آن وقت صدا می زنند که آیا خواستگاری هست که خداوند ما را به تزویج او در آورد؟
پس از آن به رضوان می گویند:
رضوان! امشب چه شبی است؟
و او هم با کمال احترام می گوید:
ای زیبا چهره گان! این اولین شب ماه رمضان است که درهای بهشت به روی روزه داران باز می گردد.
خداوند به رضوان، دربان بهشت، فرمان می دهد، درهای بهشت را باز کن.
و به مالک، دربان جهنم، فرمان می دهد درهای جهنم را بر روی روزه داران امت محمد صلی الله علیه و
آله ببند. و ای جبرئیل به زمین نازل شو، شیطان ها و پیروانشان را در غل و زنجیر کن تا روزه داران امت محمد را فاسد نکنند.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۹/صفحه ۲۳تا۲۴/
روزی یاران در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آمده بودند. حضرت به آنان فرمود:
شما شش چیز را برای من عهده دار شوید، تا من بهشت را برای شما عهده دار شوم:
۱- هنگامی که سخن می گویید هرگز دروغ نگویید.
۲- وقت کسی را وعده دادید خلاف وعده نکنید.
۳- هر امانتی پذیرفتید خیانت نکنید.
۴۔ چشمان خود را برهم نهید و نگاه از حرام بردارید.
۵- دامن عفت خویش را از حرام حفظ کنید، عمل زشت انجام ندهید.
۶- و دست و زبان خود را از آزار مردم باز دارید.(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۹/صفحه ۲۸/
مردی محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت:
یا رسول الله!من از تو خواهشی دارم.
حضرت فرمود:
هر چه خواهی بخواه.
– بهشت را از جانب خدا برای من به گردن بگیر، ضامن باش.
– بهشت را برای تو ضمانت می کنم، لیکن تو مرا با سجده های زیاد نماز یاری برسان.(۳)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۹/صفحه ۴۰/
پس از ضربت خوردن علی علیه السلام مردم در اطراف منزل آن حضرت گرد آمدند، در میان آنها اصبغ بن نباته یار وفادار علی علیه السلام نیز بود، همه پریشان و گریان، در انتظار کیفر ابن ملجم بودند.
امام حسن فرمود:
ای مردم! طبق فرموده ی پدرم، کار به بعد موکول شد همه بروند.
اصبغ بن نبات می گوید:
همه رفتند ولی من ماندم و به امام حسن عرض کردم دوست دارم با امیر مؤمنان دیدار کنم و از او حدیثی بشنوم، برای من اجازه بگیر.
امام حسن علیه السلام اجازه گرفت و فرمود: داخل شو، من وارد شدم و دیدم علی علیه السلام دستمال زرد رنگی بر سر بسته ولی زردی رنگش از زردی دستمال بیشتر بود. و بر اثر ضربتی که بر سرش وارد آمده بود پیوسته از این پهلو به آن پهلو میشد.
فرمود: ای اصبغ! مگر سخن حسن را که از طرف من گفت نشنیدی؟
عرض کردم : آری شنیدم یا امیرالمؤمنین! ولی شما را در حالی دیدم و دوست داشتم که بار دیگر شما را ببینم و حدیثی از شما بشنوم.
فرمود: بنشین! پس از امروز حدیثی از من نخواهی شنید.
آنگاه حضرت حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله برایم نقل کرد، پس از نقل حدیث از
شدت درد بی حال شد و کمی بعد به حال آمد و فرمود:
ای اصبغ! هنور نشسته ای؟
گفتم: آری، ای سرور من
فرمود: حدیث دیگری برای تو بگویم؟
– بلی، بفرمایید.
– ای اصبغ! روزی پیامبر خدا در یکی از کوچه های مدینه مرا دید، من غمگین بودم و آثار غم در چهره ام نمایان بود، فرمود:
یا ابا الحسن! تو را غمناک می بینم؟ آیا حدیثی برای تو نگویم که پس از آن هرگز غمگین نشوی؟
گفتم: بفرمایید.
فرمود: روز قیامت که می شود، خداوند منبری نصب می کند که از تمام منبرهای پیامبران بلند تر است، سپس به من امر می کند که بر فراز آن روم و به تو دستور می دهد که بر همان منبر یک پله پایین تر از من قرار گیری، آنگاه دو فرشته را مأمور می کند که هر کدام پایین تر از تو بنشینند، وقتی که ما در منبر قرار گرفتیم تمام مردم از اولین تا آخرین حاضر می شوند.
سپس فرشته ای که یک پله پایین تر از توست ندا می کند و میگوید:
ای مردم! هر کس مرا می شناسد که نیازی به شناساندن نیست و هرکس که نمی شناسد من خود را به او می شناسانم:
من رضوان، خزانه دار بهشتم. آگاه باشید خداوند از راه فضل و کرم و بزرگواری خود به من أمر فرموده که کلید های بهشت را خدمت محمد صلی الله علیه و آله تقدیم کنم و محمد صلی الله علیه و آله دستور داده آنها را به علی بن ابی طالب تسلیم کنم، شما گواه باشید که من مأموریت خود را انجام دادم، کلیدهای بهشت را به علی علیه السلام تحویل دادم.
سپس فرشته ای که یک پله از فرشته اول پایین تر است بر می خیزد و ندا می کند، به طوری که تمام اهل محشر صدای او را میشنوند، می گوید:
ای مردم! آن کس که مرا می شناسد که نیاز به معرفی ندارد و آنکس که نمی شناسد خو را به او معرفی میکنم:
من مالک، خزانه دار دوزخم. آگاه باشید که خداوند از راه فضل و کرم خود به من دستور داد که کلیدهای جهنم را به محمد صلی الله علیه و آله تسلیم کنم و محمد صلی الله علیه و آله به من فرمود که آنها را به علی علیه السلام بدهم. شما شاهد باشید که من کلیدهای دوزخ را به علی علیه السلام تقدیم کردم.
آنگاه فرمود:
یا علی در این وقت تو گوشه لباس مرا و اهل بیت تو گوشه لباس تو را و شیعیان تو گوشه های لباس اهل بیت تو را در دست می گیرند.
علی علیه السلام فرمود:
سخن رسول خدا که به اینجا رسید من هر دو دستم را بهم زدم و گفتم:
یا رسول الله! آیا بعد از آن به بهشت می رویم؟
فرمود: آری ، سوگند به خداوند کعبه.
اصبغ می گوید: این آخرین حدیثی بود که از علی علیه السلام شنیدم.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۹/ صفحه۵۵تا۵۸/
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
شبی که مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم، در آنجا قصری از یاقوت سرخ دیدم که از درخشندگی و نورانیت، درون آن از بیرونش دیده می شد. و در آن قصر، دو گنبد از در و زبرجد، خود نمایی میکرد.
از جبرئیل
پرسیدم: این قصر از آن کیست؟
گفت: برای کسی است که چهار صفت را داشته باشد:
أطاب الکلام و آدام الصیام و أطعم الطعام و تهجد باللیل و الناس نیام :
ا – کلامش پاک باشد.
۲- دائم روزه دار باشد.
۳- غذا دهنده ی مردم باشد.
۴- و شب زنده دار باشد، هنگامی که مردم در خوابند.
علی علیه السلام می فرماید: من عرض کردم: یا رسول الله! چه کسی می تواند این چهار خصلت را داشته باشد؟
فرمود: آیا می دانی کلام پاک یعنی چه؟
عرض کردم: خدا و پیامر داناترند.
– هر کس مدام بگوید: سبحان الله و الحمد لله ولا اله الا الله و الله اکبر. او کلام پاک گفته است.
– می دانی دائم روزه بودن چه گونه است؟
– خدا و رسولش آگاه تر هستند.
– هر کس ماه رمضان را روزه بگیرد، و حتی یک روز آن را بدون عذر نخورد. او دائم روزه دار است.
– آیا می دانی غذا دادن به مردم یعنی چه؟
– خدا و پیغمبرش می دانند.
– هرکس احتیاجات خانواده اش را فراهم نماید، به طوری که نگاه آنان به دست دیگران نباشد. وی اطعام طعام کرده.
– آیا می دانی شب زنده داری در حالی که مردم در خوابند چیست؟
– خدا و رسول او داناترند.
– منظور کسی است که نخوابد تا نماز عشای خود را سر وقت بخواند، در حالی که دیگران در خوابند. او شب زنده دار است.
ج ۹۳، ص ۸۲ و ص ۱۶۹ و همان ج ۹۶، ص ۳۶۹، و همان ج ۹۷، ص ۹۹ و همان ج ۱۰۴، ص ۷۰
رسول گرامی صلی الله علیه و آله از کنار مردی که در باغش مشغول کاشتن درختی بودگذر میکرد ایستاد و به او فرمود: آیا مایلی درختی به تو نشان دهم که ریشه اش محکم تر و نمواش بیش تر و میوه هایش پاکیزه و بادوام تر باشد؟
عرض کرد: یا رسول الله! نشانم بده.
فرمود: هر وقت وارد صبح و شام شدی، بگو: سبحان الله، و الحمد لله و لاإله إلاالله و الله أکبر. که اگر این ذکر را بگویی در برابر هر یکبار، از هر میوه ای ده درخت به تو می دهند، و این ذکر نمونه ای از باقیات و صالحات است.
مرد: یا رسول الله! من شما را شاهد میگیرم که این باغ در اختیار شما برای مسلمانان نیازمند صدقه باشد.
خداوند برای قدردانی از عمل آن مرد، این آیه ها را نازل نمود:
«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی»:هرکس احسان کرد و تقوا داشت، نیکی را تصدیق نمود، ماکار او را آسان میکنیم.(۱)(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/صفحه ۴۳/
حکیم بن عتبه می گوید:
روزی در محضر امام باقر علیه السلام بودم، خانه ی حضرت پراز جمعیت بود، ناگاه دیدم پیرمردی که تکیه بر عصا داشت، وارد شد و بر دم در ایستاد و گفت:
السلام علیک یابن رسول الله و رحمه الله و برکاته. و ساکت شد.
امام فرمود: و علیک السلام و رحمه الله و برکاته.
سپس پیرمرد رو به حضار مجلس نموده سلام کرد، و همه ی حاضران جواب سلام او را دادند.
آنگاه رو به جانب حضرت باقر علیه السلام نمود و عرض کرد:
یابن رسول الله! مرا در کنار خود
جای ده،(۱) به خدا سوگند! شما را دوست دارم، دوستان شما را نیز دوست دارم، این محبت نسبت به شما و دوستان شما، به خاطر طمع در مال دنیا نیست.
و سوگند به خدا! دشمنان شما را دشمن می دارم و از آنها بیزارم، این دشمنی و بیزاری که نسبت به آنها دارم، به خاطر کینه و عداوت شخصی نیست که بین من و آنها باشد (بلکه حق را چنین یافته ام).
به خدا سوگند: من حلال شما را حلال می دانم و حرام شما را نیز حرام می دانم، و انتظار فرج شما خاندان را میکشم. یابن رسول الله!
فدایت شوم! با این خصوصیات امید نجات برای من هست؟
امام باقر علیه السلام فرمود: الی، الی: نزد من بیا، نزد من بیا.
پیر مرد جلو رفت تا این که حضرت او را در کنار خود نشاند.
آنگاه فرمود: پیرمرد! شخصی خدمت پدرم علی بن حسین رسید، همین سؤالی که تو کردی از پدرم نمود، پدرم به او فرمود:
هرگاه از دنیا رفتی، خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی، حسن، حسین و علی بن الحسین علیهم السلام وارد می شوی، قلبت آرام، دلت شاد، و چشمانت روشن می گردد، و با فرشتگان اعمال به خوبی و خوشی روبرو خواهی شد، وقتی که جانت به
اینجا برسد (در این وقت با دست اشاره به گلوی خود نمود).
و اگر زنده بمانی، چیزهایی را خواهی دید که باعث روشنی چشمت است، و با ما در مقام بلند بهشتی خواهی بود.
پیرمرد پس از شنیدن سخنان امام، چنان غرق در شادی شد که خواست بار دیگر همین فرمایش حضرت را بشنود لذا عرض کرد:
یابن رسول الله! چه فرمودید؟
حضرت باقر علیه السلام سخنان خود را تکرار کرد.
پیرمرد در حالی که سر مست سخنان امام شده بود، با شوق تمام عرض کرد: الله اکبر! به راستی، اگر من بمیرم محضر پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی حسن، حسین و علی بن الحسین علیهم السلام میرسم، چشمم روشن، قلبم خنک و دلم شاد می شود و کرام الکاتبین را با شادی و خوشی ملاقات میکنم، وقتی جانم به گلویم برسد و اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن می نماید، و با شما در درجه بلند بهشت خواهم بود؟!
پیرمرد سخنان آن حضرت را با عشق و علاقه مرتب تکرار می کرد و با صدای بلند همچون ابر بهار گریه میکرد و اشک می ریخت، آن قدر گریست تا بی حال شد و به زمین افتاد.
ناله های جان سوز پیر مرد که از قلب پر محبت او شعله می کشید چنان اهل مجلس را تحت تأثیر قرار داد که همه با صدای بلند گریستند.
امام باقر علیه السلام رو به پیرمرد نموده و با دست مبارکش قطره های اشک را از چشمان او می گرفت و پاک می کرد.
پیر مرد به حال آمد، سر بلند نمود، و عرض کرد:
یابن رسول الله ! فدایت شوم! دست مبارکت را
به من بده. حضرت دست مبارکش را به سوی او دراز کرد.
پیرمرد دست امام را گرفت بوسید و به صورت و چشمانش گذاشت، و سینه و شکم خود را گشود و دست امام را بر سینه و شکم خود نهاد، سپس از جای حرکت کرد، خداحافظی نمود و رفت.
امام باقر علیه السلام همچنان که پیرمرد می رفت با چشمان مبارکش او را بدرقه می کرد و به او نگاه می نمود، سپس رو به جمعیت کرد و فرمود:
من أحب أن ینظر إلی رجلٍ من أهل الجنه فلینظر إلی هذا:
هرکس می خواهد مردی از اهل بهشت را ببیند به این شخص نگاه کند.
حکم بن عتبه، راوی حدیث، میگوید:
هیچ مجلس عزایی را ندیدم که از لحاظ گریه و ناله و سوز و گداز شباهت به این مجلس داشته باشد.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/ صفحه ۱۳۷تا۱۴۰/
عبدالله بن سنان می گوید:
از امام صادق علیه السلام پرسیدم نهر کوثر چیست؟
حضرت مختصر توضیحی داد و سپس فرمود: آیا دوست داری آن را به بینی؟
عرض کردم: فدایت شوم، آری.
آنگاه دستم را گرفت و بیرون از مدینه برد. امام پایش را به زمین زد. ناگهان دیدم نهری بسیار بزرگ جاری است که از یک سمت آن، آبی سفیدتر از برف، و از سمت دیگر شیری سفیدتر از برف، و از وسط آن، نهر آبی نیکوتر از یاقوت روان است….
کنار آن نهر را درختان فراگرفته بود که از شاخه های آن حوریان بهشتی از موهایشان آویزان بودند که هرگز بدین زیبایی کسی را ندیده بودم و در دستهایشان کاسه های بسیار زیبا داشتند.
امام علیه السلام به یکی از آنها
فرمود: آب بده! او هم آب داد، من از آب نوشیدم هرگز آبی به این گوارایی ندیده بودم…
گفتم: فدایت شوم نه چنین روزی را دیده ام و نه از چنین نعمت هایی بهره مند بودم. حضرت فرمود:
هذا أقل ما أعدّه الله لشعتنا: این کمترین چیزی است که خداوند به شیعیان ما عنایت کرده است.
هنگامی که مؤمنی از دنیا رفت روحش را به این مکان می آورند، در باغهایی گردش میکند و از نوشیدنی های آن می نوشد.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/صفحه ۱۵۲تا۱۵۳/
دعبل خزایی یکی از ارادتمندان و شاعر خاندان پیامبر علیهم السلام می گوید: پس از سرودن قصیده ی تائیه(۲) از محضر امام رضا علیه السلام در خراسان مرخص گشته، وارد شهر ری شدم، در یکی از شبها که پاسی از آن گذشته بود مشغول اصلاح قصیده خود بودم، ناگاه در منزل کوبیده شد، گفتم: کیست؟
گفت: من یکی از برادران تو هستم. در را باز کردم.
ناگاه شخصی وارد شد که بدنم از دیدن او به لرزه افتاد و از حال رفتم. او گفت: نترس، من یکی از برادران جی تو هستم و در شب تولد تو به دنیا آمده ام و با تو زندگی کرده ام، وقتی به اینجا وارد شدی متوجه تو شدم، اینک نزد تو آمدم مطلبی را برایت بگویم تا خوشحال شوی و علاقه ات به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله بیشتر گردد. من به حال طبیعی برگشتم و دلم آرام گرفت.
آنگاه گفت:
ای دعبل! من سر سخت ترین دشمنان اهل بیت پیغمبر بودم. یک وقت با عده ای از
جنی های خلافکار، با گروهی از زوار امام حسین علیه السلام که در شب تاریک به زیارت آن حضرت میرفتند، برخورد کردیم، تصمیم گرفتیم آنان را اذیت کنیم، ناگاه فرشتگان آسمانی مانع ما شدند و دیدیم فرشتگان زمینی نیز مانع از اذیت حیوانات زمینی بر آنان هستند. گویا من خواب بودم بیدار شدم، یا غافل بودم که متوجه گردیدم.
در آن لحظه در یافتم که این همه عنایت که خداوند به زوار حسین دارد به خاطر عظمت امام حسین علیه السلام است. بی درنگ توبه کردم و با آن گروه به زیارت امام حسین رفتم و در آن سال با آنان به حج نیز رفتم و قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله را زیارت کردم و به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم. من به حضرت عرض کردم:…
یابن رسول الله! حدیثی برایم بگو که آن را سوغات به خانواده خودببرم. فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
یا علی! بهشت بر پیامبران حرام است تا من داخل آن شوم، بر اوصیا حرام است تا تو داخل آن گردی، بر همه ی ملت ها حرام است تا امت من داخل آن شوند و نیز بر امت من حرام است مگر اینکه به ولایت و امامت تو اقرار کنند.
یا علی! به آن خدایی که مرا به رسالت مبعوث نمود! احدی داخل بهشت نخواهد شد مگر اینکه با تو نسبتی و سببی داشته باشد.
سپس آن شخص جنّی به من گفت:
ای دعبل! این حدیث را حفظ کن زیرا هرگز نظیر آن را از مثل من نخواهی شنید.
این سخن را گفت و از نظرم ناپدید شد، گو اینکه زمین
او را بلعید.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/صفحه ۱۸۹تا۱۹۰/