شیخ اجل سعدی می گوید: یکی از ملوک عرب به متعلقان خود گفت: مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت، متهاون (سهل انگار). صاحبدلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش برآمد. پرسیدندش: چه دیدی؟ گفت: مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی، همین مثال دارد!
دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه
سیّم هر آینه در وی کند به لطف، نگاه
مهتری در قبول فرمان است
ترک فرمان، دلیل حِرمان است
هرکه سیمای داستان دارد
سرخدمت بر آستان دارد(۱)
منبع کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۱/ حکایت۷۷۳ /صفحه ۵۷۴/
در خبری از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که فرمودند: مردم شش طبقه هستند: یک عده شیرصفت اند؛ مثل پادشاهان که می خواهند بر همه غلبه کنند و نمی خواهند مغلوب شوند. یک عده گرگ صفت اند؛ مثل تاجران که هنگام خرید، بر سر قیمت می زنند و هنگام فروش، از جنس خود تعریف می کنند. یک عده روباه صفت اند؛ آنان کسانی هستند که از راه دین نان می خورند (دین را دکان و بازار قرار میدهند) و به آنچه بر زبان می آورند، اعتقاد قلبی ندارند. یک
۱- گلستان / باب اول، حکایت ۲۵. حکایت: یکی از وزرا نزد ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خریدش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذو النون گریست و گفت: اگر من خدای را عزوجل – چنین می پرستید می که تو سلطان را، از جمله ی صدیقان بودمی!
عده سگ صفت اند؛ مثل کسانی که مردم آزارند و مردم نیز به خاطر زبان شان، مصاحبت با آنها را ناخوش دارند. یک عده خوک صفت اند مثل کسانی که م اند (نامرد و زن صفت هستند) که به هیچ کار ناپسندی دعوت نمی شوند، مگر این که دعوت را اجابت می کنند. یک عده گوسفند صفت اند؛ مثل کسانی که [توسط ستمگران] مو و محرکشان کنده، گوشتشان خورده و استخوان شان شکسته می شود. در نتیجه، گوسفند [بی چاره و مظلوم] بین شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک چه کند؟!(۱)
منبع کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۱/حکایت ۷۵۹ /صفحه ۵۶۷/
در کتاب سیاده الأشراف آمده است: از چیزهایی که بینی حسودان را به خاک می مالد این است که موقع شهادت امام حسین علیه السلام بنی امیه دوازده بچه در گهواره های طلایی و نقره ای داشتند و از آن حضرت به غیر از علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام نمانده بود، ولی حالا کمتر شهر و دهی است که در آن عده ی زیادی از اولاد حسین پیدا نشود و از بنی امیه احدی زنده نمانده است!(۲)
از ظلم، شد معاویه را نسل منقطع
وز عدل ماند نسل علی زنده در جهان
منبع کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۱/حکایت ۷۸۳ /صفحه ۵۷۹/
مردی در بصره از حضرت امیر علیه السلام از برادران دینی پرسش کرد؛ آن حضرت به وی فرمود: برادران بر دو گونه اند: برادران ثقه و برادران تبسّمی.
برادران ثقه، پناه و پر و بال و اهل و مال هستند؛ هرگاه چنین برادری برای خود یافتی، تو هم برایش یار و مددکار باش، با دوستانش دوست و با دشمنانش، دشمن باش. رازها و عیبهای او را بپوشان و خوبیهای او را اظهار کن و بدان که این نوع برادران، از کبریت احمر هم کمیاب ترند.
اما برادران تبسمی، کسانی هستند که دوست و برادر لبخندی تو هستند، پس تو هم با آنها طوری رفتار کن که آنها با تو رفتار می کنند، از شیرین زبانی و گشاده رویی!(۳)
منبع کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۱/حکایت ۹۳۰ /صفحه ۶۶۹/
به دنبال احتجاجی که عده ای از مشرکان قریش با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کردند ابوجهل گفت: در این جا سخن دیگری نیز هست؛ مگر تو این طور نمیگویی که وقتی قوم موسی تقاضا کردند خدا را آشکارا ببینند به وسیله ی صاعقه ای آتش گرفتند؟ اگر تو پیامبری ما نیز خواهیم سوخت؛ زیرا آنچه ما می خواهیم از خواسته ی قوم موسی بزرگ تر است؛ چون آنها ایمان داشتند و تقاضای دیدن آشکارا میکردند؛ ولی ما می گوییم ایمان نمی آوریم مگر خدا را با ملائکه بیاوری تا به چشم خود ببینیم.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جواب او فرمودند: ابوجهل! آیا داستان ابراهیم خلیل را نمی دانی آن گاه که خداوند او را بر فراز
۱- بحار الانوار ۶۷/ ۲۲۵-۲۲۶.
۲- وقایع الایام (خیابانی) /۴۱۳.
۳- خصال / باب الاثنین، حدیث ۵۶.
آسمان ها برد؟! این آیه از قول پروردگارم اشاره به همان است:«وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(۱)
خداوند دیده ی او را نیروی زیادی بخشید، وقتی بر فراز آسمان بود تمام اهل زمین کسانی را که آشکار یا پنهان بودند می دید، در آن حال مرد و زنی را مشاهده کرد که مشغول عمل ناشایستی هستند، آنها را نفرین کرد و همان دم هلاک شدند، باز دو نفر دیگر را دید، ایشان را نیز نفرین کرد و به هلاکت رسیدند. برای سومین بار دو نفر به همان حال مشاهده کرد و نفرین کرد، آنان نیز هلاک شدند. در مرتبه ی چهارم که دو نفر دیگر را دید باز هم خواست نفرین کند که خطاب رسید: ابراهیم! از نفرین کردن بندگانم خودداری کن، من خدای بخشنده ی مهربانم، جبار و بردبارم، وقتی آنها را در حال معصیت می بینم هرگز برای تسلی خشم خود کیفر نمیکنم چنان که تو میکنی. پس زبان از نفرین باز دار، تو بندهای هستی که برای انذار و ترسانیدن مردم مبعوث شده ای، در ملک خدا شریک نیستی و بر من نیز حکومت نداری.
بندگان نزد من از سه حال خارج نیستند. آنان که معصیت میکنند و در کیفر آنها عجله نمی کنم، اگر توبه کردند من نیز گناهان ایشان را می بخشم و پرده پوشی می کنم یا دسته ای از معصیت کاران را مهلت میدهم چون می دانم از صلب آنان فرزندان مؤمنی به وجود می آیند، پس با پدر و مادر کافر مدارا میکنم تا این فرزندان به دنیا آیند. آن گاه که منظور حاصل
۱- انعام / ۷۵.
شد، کیفرم آنها را فرا می گیرد و به بلاگرفتار می شوند. اگر این دو (توبه و فرزندان صالح) نبود، کیفری که برای آنها آماده کرده ام شدید تر بود. پس ای ابراهیم! مرا با بندگان خود واگذاری من به آنها از تو مهربان ترم، بین من و آنها فاصله مشو. من جباری حلیم و دانایی حکیمم و با تدبیر، علم، قضا و قدرم در باره ی آنها حکم می کنم.
پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوجهل گفت: تو را نیز خدا مهلت داده تا فرزندی صالح از تو به وجود آید. او عهده دار قسمتی از کارهای مسلمانان خواهد شد و اگر این نبود، عذاب بر تو نازل میشد.(۱)
منبع کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۱/حکایت ۹۵۳ /صفحه ۶۸۷/
بوذرجمهر که حکیم پر تجربه و وزیر انوشیروان بود به انوشیروان بسیار سفارش می کرد که سحرخیز باش و صبح زود از خواب بیدار شو که فواید بسیار دارد.
انوشیروان بر اثر شب نشینی و عیش و نوش، شب ها دیر می خوابید و طبعا صبح نیز دیر از خواب بیدار می شد. به بوذرجمهر گفت: برای این که به فواید سحرخیزی برسم، تو هر صبح مرا بیدار کن.
بوذرجمهر نیز هر روز صبح زود به بالین انوشیروان می آمد و او را بیدار می کرد، أما پس از مدتی ، بیدار شدن از خواب صبح برای انوشیروان مسخت بود. نقشه مخفیانه ای طرح کرد تا از آمدن بوذرجمهر به بالین خود، جلوگیری کند. به چند نفر گفت: به صورت ناشناس صبح زود
۱- پند تاریخ ۴/ ۲۲۳ – ۲۲۵: به نقل از: احتجاج طبرسی / ۱۸.
که بوذرجمهر به طرف من می آید به او حمله کنید و لباس هایش را از بدنش خارج نمایید.
آنان نیز صبح زود به صورت ناشناس در کمین بوذرجمهر قرار گرفتند. همین که بوذرجمهر آمد، به او حمله کرده و لباس های او را بیرون آوردند و تنها زیر جامه برای او باقی گذاشتند.
او در حالی که برهنه شده بود به خانه خود بازگشت تا لباس های دیگری بپوشد و نزد انوشیروان برود، لباس هایش را پوشید و نزد انوشیروان رفت.
انوشیروان پرسید: ای بوذرجمهر! چرا امروز دیر آمدی؟
گفت: امروز صبح زود که به سوی تو می آمدم، چند دزد به من حمله کردند و لباس های مرا ربودند، به خانه بازگشتم و لباس های دیگری پوشیدم و آمدم و همین امر موجب دیر آمدن من شد.
انوشیروان در حالی که قاه قاه می خندید، گفت: این نتیجه سحرخیزی است، اگر آن وقت بیرون نیامده بودی، تو را برهنه نمی کردند!
بوذرجمهر گفت: قربان! آنان زودتر از بیدار شده بودند که به فیض خودشان رسیدند!(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۶۱تا۶۲/
حاتم طایی سخاوت مند معروف، از دنیا رفت. برادرش خواست مانند او به سخاوت مندی معروف گردد، مادرش به او گفت: خود را بیهوده رنج مده، تو هرگز به مقام حاتم نمی رسی.
پرسید: چرا؟
گفت: آن هنگام که حاتم کودک شیر خوار بود، هر بار که می خواستم به او شیر بدهم، از شیر نمی خورد، تا شیرخواره دیگری بیاورم، با او شریک شود و از پستان دیگرم شیر بخورد، ولی زمانی که تو شیرخوار بودی قضیه برعکس بود، یعنی هرگاه تو را شیر میدادم می
۱- اقتباس از : جامع النورین، ص ۲۲۰.
خوردی، اگر در این حال شیر خواره دیگری می آمد، از ترس آن که او از پستان من شیر بخورد، آن قدر گریه می کردی تا او می رفت.(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۱۱۱/
مالی را به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند. از آن جا که آن مال برای همه کفایت نمی کرد، آن را بین بعضی از فقرایی که بیشتر نیاز مند بودند، تقسیم نمود.
سپس همه فقرا را جمع کرد و از آنها چنین معذرت خواهی کرد:
معذرهً إلی الله و إلیکم یا اهل الصّفه إنا أوتینا بشیءٍ فأردنا أنّ نقسّمه بینکم فلم یسعکم فخصّصت به أناساً منکم خشینا جزعهم و هلعهم؛(۲)
در پیشگاه خدا و شما، عذرخواهی میکنم، ای ساکنان کنار سرپناه های مسجد! متاعی نزد ما آورده شد، خواستیم آن را بین شما تقسیم کنیم، ولی دیدیم برای همه شما نمی رسد، آن را به گروهی از شما دادیم که ترس بی تابی و فشار بیشتر آنها در میان بود.
منبع داستان دوستان/صفحه ۱۶۸تا۱۶۹/
شخصی به حضور علی علیه السلام آمد و پرسید: «ناس» و «اشباه ناس» (امثال ناس) و «نسناس» کیانند؟
امام حسین علیه السلام حضور داشت، حضرت علی علیه السلام به او فرمود جواب این مرد را بده. امام حسین علیه السلام فرمود: «ناس» ما هستیم، از این رو قرآن می فرماید:«ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ»؛(۳) سپس از همان جا که مردم (به سوی سرزمین مینی کوچ میکنند کوچ کنید. منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله است که: مردم را به سوی «مِنا» کوچ داد.
اما «اشباه ناس»، شیعیان و پیروان ما هستند و از ما می باشند چنان که در قرآن (سوره ابراهیم آیه ۳۶) آمده ابراهیم گفت: «هر کس مرا پیروی کند از من است» و اما نسناس» سایر مردمند که از اهل بیت
۱- اقتباس از:ترجمه کشکول شیخ بهایی، ص ۴۶۸.
۲- وسائل الشیعه، ج ۶، ص ۱۸۴.
۳- بقره، آیه ۱۹۸.
پیامبر صلی الله علیه و آله کناره گرفته اند.(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۲۹۳/
در زمان خلافت امام علی علیه السلام، مسلمانی به نام هرثمه بن سلیم، که چندان به مقام علی ما معتقد نبود، همسری داشت که با معرفت و از ارادتمندان امام علی علیه السلام بود.
هرثمه می گوید: همراه امام علی علیه السلام برای جنگ صفین از کوفه حرکت کردیم، وقتی به سرزمین کربلا رسیدیم، وقت نماز شد، نماز را به امامت علی علیه السلام خواندیم.
حضرت بعد از نماز مقداری از خاک کربلا را برداشت و بوئید و فرمود:
واهاً لک یا تربهُ لیحشرنَّ منک قوم یدخلون الجنَّه بغیر حسابٍ؛
عجب از تو ای تربت، قطعا از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند.
به جبهه صفین رفتیم و سپس به خانه ام بازگشتم و جریان را به همسرم گفتم.
سپس گفتم: علی علیه السلام ادعای علم غیب می کند.
همسرم گفت: ای مرد، دست از این ایرادها بردار، امیر مؤمنان علی علیه السلام آن چه می گوید حق است.
هرثمه می گوید: من هم چنان در مورد این سخن علی علیه السلام در تردید بودم، تا آن هنگام که جریان کربلا به پیش آمد و من جزء لشکر عمر سعد به کربلا رفتم. در آن جا به یاد سخن امام علی علیه السلام افتادم که به راستی حق بود. از این رو ناراحت بودم و در فرصت مناسبی در حالی که سوار بر اسب بودم به سوی امام حسین علیه السلام رفتم و حدیث پدرش را به یاد آن حضرت انداختم، حضرت به من فرمود: اکنون آیا از موافقین ما هستی
۱- نهج الشهاده، ص ۳۷۸.
یا از مخالفین؟ گفتم: از هیچ کدام فعلا در فکر اهل و عیال خودم هستم. فرمود: بنابراین به سرعت از این سرزمین بیرون برو، زیرا کسی که در این جا باشد و صدای ما را بشنود، ولی ما را یاری نکند، در آتش دوزخ خواهد بود.
هرثمه سیه بخت و بی سعادت، در این نقطه حساس، راه بی تفاوتی را پیش گرفت و از آن سرزمین به سرعت گریخت تا جان خود را حفظ کند.(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۳۱۳تا۳۱۴/
حکیم نکته سنجی، روزی به شاگردان خود چنین پند داد: شاگردان من! مردم چهار دسته اند:
٢. دسته دیگر دانا هستند ولی نمی دانند که دانا هستند. آنها فراموش کار می باشند. به آنها یادآوری کنید.
٣. دسته سوم نمی دانند و به نادانی خود آگاه هستند، به آنها درس بیاموزید.
ابن یمین خراسانی در اشعار معروف خود می گوید:
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیدار کنیدش که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
هم خویشتن از ننگ جهالت برهاند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابد الدهر بماند
منبع داستان دوستان/صفحه ۶۵۸/
اصحاب پروانه وار دور وجود مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودند و از فیوضات معنوی آن بزرگوار بهره مند می شدند.
پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها فرمود: آیا می خواهید شما را به زیرک ترین زیرکان و احمق ترین احمق ها خبر بدهم؟
همه عرض کردند: آری.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
اکیس الکیّسین من حاسب نفسه و عمل لما بعد الموت، و احمق الحمقاء من اتّبع نفسه هواه وتمنّی علی الله الأمانی؛
زیرک ترین زیرکها کسی است که قبل از مرگ، خود را به حساب بکشد، و کردار نیک برای پس از مرگ انجام دهد، و احمق ترین احمق ها کسی است که از هوس های نفسانی
۱- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۳، ص ۱۶۹ به بعد.
۲- غزالی، نصیحه الملوک.
پیروی نماید و در عین حال از درگاه خدا آرزوی آرزوها (مانند رستگاری و بهشت) را کند.(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۶۶۰/
وقتی آیه الله شیخ فضل الله را در برابر ازدحام تماشاچی از مخالف و موافق، به پای چوبه دار آوردند، آن بزرگوار به کمک دیگران روی چهار پایه ایستاد و در ادامه فرمود: «محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله…».
هنوز صحبتش تمام نشده بود که یوسف خان ارمنی (از سرداران شهربانی) عمامه را از سر شیخ گرفت و به طرف جمعیت پرتاب کرد. عجیب این که در آن قسمت از میدان که عمامه افتاده بود، مردم آن را برای تبرک ریز ریز نمودند و سعادت مند کسی بود که به ریزه های آن پارچه، دست یافته بود؛ اما صاحب عمامه را اعدام می کردند و آنها بدون هیچ اعتراض و تظاهراتی به او نگاه می کردند و زار زار اشک می ریختند.(۲)
شیخ شهید، در آن لحظات آخر عمر، نگاهی به سر تاسر میادان، به آن همه جمیعت کرد و آهسته گفت: هذا کوقه الغیره؛ این صحنه نشانگر کوفه کوچک است.
این جمله، تشبیه عجیب شیخ شهیاد، به بی وفایی مردم کوفه نسبت به امام حسین علیه السلام بود.(۳)
جلال آل احمد در وصف نهضت شیخ فضل الله می گوید:
…من نعش آن بزرگوار
۱- سفینه البحار، ج ۱، ص ۲۵۰.
۲- شیخ فضل الله در روز تولد امام علی علیه السلام در ۱۳ رجب ۱۳۲۷ قمری توسط مشروطه خواهان که حکومت را به دست گرفته بودند (در زمان سلطنت احمد شاه) به شهادت رسید.
۳- اقتباس از : فاجعه قرن، ص ۱۶۳ تا ۱۶۵.
را بر سر دار، هم چون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غرب زدگی، پس از دویست سال کشمکش، بر بام سرای این مملکت برافراشته شد.(۱)
منبع داستان دوستان/صفحه ۸۷۸تا۸۷۹/
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: انسان را در خاطره در دل باشد، خاطره ای از طرف شیطان و خاطره ای از طرف فرشتگان. خاطرهی فرشته، رقت و فهم است ( یعنی میل به کارهایی سبب نرمی دل و فهمیدن حق است) و خاطرهی شیطان سخت دلی و سهو است؛ پس قساوت و سنگدلی، خوی شیطان است که باید آن را برطرف ساخت.(۲)
منبع هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۲/حکایت ۶۷۳ /صفحه ۵۴۰/
چهارمین شهید محراب، آیت الله شهید سید عبد الحسین دستغیب می نویسد: خیال نکنید این خارجی ها که موشک درست میکنند، فضانورد درست می کنند جهات معنویت شان هم درست است. در معنویت، آدمیت، روحانیت، زندگی حقیقی، آسایش حقیقی، صفراند.
یکی از رفقا به یک واسطه نقل می کرد که ایشان مریض بود، می گفت: «در بیمارستان لندن مدتی که روی تختخواب بودم، یک بیمار دیگر انگلیسی هم تختخواب من بود و در این مدت طولانی کسی به عیادت من نیامد، چون من غریب و ایرانی بودم و لندن توقعی هم نیست، چون کسی را نداشتم.
ولی این بدبخت انگلیسی هم هیچ کس به دیدنش نیامد، مگر یک روز دیدم دو نفر جوان آمدند، فقط نبضش را گرفتند و یک کلمه هم احوالش را پرسیدند و رفتند، دیگر ندیدم شان تا روزی که این آقای انگلیسی به حالت احتضار در آمد و مرد، جنازه را برداشتند و بردند.
بعد من احوالش را از پرستار پرسیدم و گفتم: ایشان مگر اهل این جا نبود؟ گفت: چرا. گفتم: در این مدت کسی به دیدنش نیامد، مگر اولاد وابسته نداشت؟ گفت:
۱- جلال آل احمد، غرب زدگی، ص ۷۸.
۲- قلب سلیم (سید عبد الحسین دستغیب)، ص ۳۱۳.
چرا مگر نه آن روز آمدند. گفتم: کی؟ گفت: همان دو تا پسری که آمدند، پسرش بودند، آمدند دیدنش، پرسیدم: امروز که مرد، چرا تشیع جنازه اش نیامدند.
گفت: آن روز که آن دو پسر آمدند، از بیمارستان پرسیدند: پدر ما مردنی است یا خوب شدنی است؟ بیمارستان هم خبر داد که مردنی است. جنازه ی پدرشان را به صد دلار به بیمارستان فروختند که تشریحش کنند، پول ها را هم گرفتند و رفتند.»
اینها را بشنوید مبادا مسلمانان ننگ و نکبت مادیات و مادی گری به شما هم برسد و زرق و برق صنایع شان شما را گول بزند والله یک نگاه به معنویت شان کن در اثر بی دینی، لاابالی گری به چه نکبتی افتاده اند، اینها زندگی نیست.(۱)
منبع هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۲/حکایت ۶۷۴ /صفحه ۵۴۰تا۵۴۱/
کافری، غلامی مسلمان داشت. غلام به دین و آیین خود سخت پای بند بود و کافر، او را منعی نمی کرد. روزی سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگیر تا برویم. در راه به مسجدی رسیدند، غلام گفت: ای خواجه! اجازت می فرمایی که به این مسجد داخل شوم و نماز بگزارم. خواجه گفت: برو؛ ولی چون نمازت را خواندی، به سرعت باز گرد. من همین جا می ایستم و تو را انتظار می کشم.
نماز در مسجد پایان یافت. امام جماعت و همه ی نمازگزاران یک یک بیرون آمدند؛ اما خواجه هر چه می گشت، غلام خود را در میان آن ها نمی یافت. مدتی صبر کرد؛ پس بانگ زد که ای غلام بیرون
۱- زبده القصص؛ به نقل از: آدابی از قرآن، ص ۱۵.
آی. غلام گفت: نمی گذارند که بیرون آیم. چون کار از حد گذشت، خواجه سر در مسجد کرد تا ببیند که کیست که غلامش را گرفته و نمی گذارد که بیرون آید. در مسجد، جز کفشی و سایه ی یک کس، چیزی ندید. از همان جا فریاد زد: آخر کیست که نمی گذارد تو بیرون آیی؟ غلام گفت: همان کس [خداوند] که تو را نمی گذارد که به داخل آیی!(۱)
منبع هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۲/حکایت ۹۲۱ /صفحه ۷۲۹/
جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایی و وزنه برداری بودند. سنگ بزرگی آن جا بود که مقیاس قوت و مردانگی جوانان به شمار می رفت و هر کس آن را به قدر توانایی خود حرکت می داد. در این هنگام رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسید و پرسیدند: چه می کنید؟ گفتند: داریم زورآزمایی می کنیم. می خواهیم ببینیم کدام یک از ما قوی تر و زورمندتر است. فرمودند: آیا میل دارید من بگویم چه کسی از همه قوی تر و نیرومندتر است؟ عرض کردند: البته، چه از این بهتر که رسول خدا صلی الله علیه و آله داور مسابقه باشد و نشان افتخار را بدهد. جمعیت همه منتظر و نگران بودند که رسول اکرم صلی الله عیله و آله کدام یک را به عنوان قهرمان معرفی خواهد کرد!
عده ای بودند که هر یک پیش خود فکر می کردند الأن رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفی خواهد کرد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله که فرمودند: آن کس
۱- حکایت پارسایان؛ به نقل از: فیه ما فیه، ص ۱۱۳.
از همه قوی تر و نیرومندتر است که اگر از چیزی خوشش آمد و مجذوب آن شد، علاقه ی به آن چیز، او را از مدار حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتی آلوده نکند و اگر در موردی عصبانی شد و موجی از خشم در روحش پیدا شد، بر خویشتن تسلط داشته باشد؛ جز حقیقت نگوید و کلمه ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد و اگر صاحب قدرت و نفوذگشت و مانع ها از جلویش برداشته شد، زیادتر از میزانی که استحقاق دارد، دست درازی نکند!(۱)
منبع هزار و یک حکایت اخلاقی جلد ۲/حکایت ۱۰۰۰ /صفحه ۷۷۶ تا۷۷۷/
در بنی اسرائیل مردی بود، دو دختر داشت. یکی از آنها را به کشاورز و دیگری را به کوزه گر شوهر داده بود.
روزی به دیدار آنها حرکت نمود، اول منزل دختری که زن کشاورز بود رفت، احوال او را پرسید. دختر گفت:
پدر جان! همسرم زراعت فروان کاشته، اگر باران بیاید وضع ما از همه بنی اسرائیل بهتر می شود.
از منزل او به خانه دختر دو می رفت و از او نیز احوال پرسید.
در جواب گفت:
پدر جان! همسرم کوزه زیادی ساخته، اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزه ها خشک شود وضع ما از همه خوب تر می شود.
مرد از منزل دخترش بیرون آمد، عرض کرد:
خدایا من که صلاح آنها را نمی دانم، تو خودت هرچه صلاح است، بکن!(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۴/صفحه ۲۱۳/
جمعی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل ابوایوب انصاری بودند معاذ بن جبل که در کنار رسول خدا نشسته بود. از حضرت معنای آیه «یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجا» را سؤال کرد.
حضرت فرمود:
ای معاذ! از مطلب بزرگی پرسش نمودی، آنگاه اشک از دیدگان پیامبر و جاری شد و فرمود:
ده گروه از امت من در ده صفت گوناگون وارد صحرای محشر می شوند که از سایر مسلمانان جدا هستند:
بعضی به صورت میمون، برخی به صورت خوک، بعضی پاها بالا و صورتشان پایین به سوی محشر کشیده می شوند، برخی کور و لال، بعضی زبانشان را می جوند در حالی که عفونت از دهانشان سرازیر است و اهل محشر از کثافت دهان آنان ناراحت می شوند، برخی دست و پا بریده، بعضی بر شاخه های
۱- داستان راستان ج ۱، صص ۱۲۳ – ۱۲۲؛ به نقل از: وسائل الشیعه ج ۲، ص ۴۶۹.
۲- بحار: ج ۱۴، ص ۴۸۸.
آتش آویخته، برخی بدبو تر از مردار گندیده و بعضی در پوشش آتشین وارد محشر می شوند و آنها عبارتند از:
۸ خبرگزاران سلطان ظالم، آویخته به شاخه های آتش.
منبع داستان های بحارالانوار جلد۵/صفحه ۳۰/
روزی اصحاب در کنار وجود مقدس پیامبر گرد آمده بودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنها فرمود:
آیا می خواهید به شما از زیرک ترین زیرکها و احمق ترین احمقها خبر دهم؟
همه با اشتیاق عرض کردند: آری.
حضرت فرمود:
زیرک ترین زیرکها کسی است که پیش از مرگ خود را به حساب بکشد و کردار نیک برای پس از مرگ انجام دهد.
و احمق ترین احمق ها کسی است که از هوس های نامشروع پیروی کند و در عین حال از درگاه خدا آروزی آرزوها (بهشتی شدن) را بکند.(۲)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۸/صفحه ۴۲/
کمیل بن زیاد صحابهی معروف علی علیه السلام می گوید:
امیر مؤمنان علیه السلام روزی دست مرا گرفت و به وادی پشت کوفه و از آنجا به صحرا برد، آنگاه آه سوزانی از سینه پر درد کشید و فرمود:
ای کمیل! این دلها ظرف های دانشند که بهترین دلها نگهدارنده ترین آنها است. حال آن چه برایت می گویم، بشنو و در خزینه دلت نگهدار.
مردم سه دسته اند:
۱- دانشمند الهی (که دل از فریب های دنیا رهانده و روح بلند پروازش با ملکوتیان هم آهنگ است).
٢- دانش پژوهی که در جستجوی راه رستگاری و در اندیشه ی نجات خویشتن است.
۳- مردمانی که همچون مگسان ضعیف و ناتوان هستند، به دنبال هر سر و صدا می روند، با وزش هر بادی حرکت کرده و همیشه سرگردانند، نه از نور دانش، نور گرفتند و نه به پناهگاه محکم پناهنده اند (کورکورانه هر دعوت را پذیرا هستند و به دنبال هر صدایی به راه می افتند، فریاد از این گروه که بنیانگذاران فساد
۱- بحار:ج ۷، ص ۸۹.
۲- بحار: ج ۷۰، ص ۶۹.
جهانند).
کمیل! دانش بهتر از ثروت است. زیرا دانش نگهدارنده ی توست و ثروت را تو باید نگهداری کنی.
مال با بذل و بخشش کم می گردد، اما علم با بخشش افزون می شود. مقام و شخصیتی که با ثروت به دست آمده، با نابودی آن نابود می شود. ولی علم در دنیا و آخرت با انسان باقی است.)
… ای کمیل! ثروت اندوزان بی تقوی مرده، گرچه به ظاهر زنده اند هیچ اثری وجودی ندارند. اما دانشمندان پرهیزگار تا دنیا، دنیا است زنده اند. انسان از آثار وجودیشان بهره می گیرد. پیکرهایشان گرچه در زیر خاک پنهان است ولیکن یاد آنان همیشه در دلها زنده است.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/صفحه ۸۷تا۸۸/
روزی سلمان دیگی بر روی آتش گذاشته غذا می پخت. اباذر وارد شد و در کنار سلمان نشست و مشغول صحبت شدند، ناگاه دیگی که سلمان بر روی پایه (اجاق) نهاده بود سرنگون شد ولی قطره ای از آنچه در دیگ بود نریخت. سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت. طولی نکشید برای بار دوم دیگ سرنگون شد و چیزی از آن نریخت.
بار دیکر سلمان آن را سر جایش گذاشت.
اباذر پس از دیدن این قضیه سراسیمه از نزد سلمان خارج شد در حالی که غرق در اندیشه بود، محضر امیرمؤمنان رسید.
حضرت فرمود: اباذر چرا وحشت زده هستی؟
اباذر ماجرای سلمان را به عرض رسانید.
حضرت فرمود:
ای اباذر اگر سلمان اطلاع دهد آنچه را می داند خواهی گفت: رحم الله قاتل سلمان: خدا قاتل سلمان را بیامرزد.
سلمان باب الله است در روی زمین، هرکس شناخت به حال او داشته باشد مؤمن است و
۱- بحار: ج ۲۳ ص ۴۴.
هر کس منکر فضایل سلمان شود او کافر است و فرمود: سلمان از اهل بیت ماست.(۱)
منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/صفحه ۲۰۷/
۱- بحار: ج ۲۲، ص ۳۷۴.