۱-ترجیح مجلس علم بر مجلس دعا
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روزی وارد مسجد شد و مشاهده فرمود دو جلسه تشکیل یافته است.
یکی، جلسه ی علم و دانش است، که در آن از معارف اسلامی بحث می شود و دیگری جلسه دعا و مناجات است، که در آن خدا را می خوانند و دعا می کنند.
پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:این هر دو جلسه خوب است و هر دو را دوست دارم، آن عده دعا می کنند و این عده راه دانش می پویند و به بی سوادان آگاهی و آموزش می دهند، ولی من این گروه دوم را بر گروه اول که صرفا به دعا و مناجات مشغولند ترجیح می دهم، زیرا من خود از جانب خداوند برای تعلیم و آموزش برانگخته شده ام.
آنگاه رسول گرامی صلی الله علیه و آله به گروه تعلیم دهندگان پیوست و با آنان در مجلس علم نشست.۱
منبع داستان های بحارالانوار: ۳/ ۲۷/
۲- جایگاه آموزش نزد امام حسین علیه السلام
عبدالرحمن سلمی به یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام سوره حمد را آموخت. هنگامی که پیش پدر خویش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دینار پول و هزار دست لباس بخشید و دهان او را نیز پر از «در» نمود، که بعضی در خصوص این بخشش ها به آن حضرت اعتراض کرد. – به خاطر تعلیم آن همه جایزه دادی!۔
حضرت در پاسخ فرمود:جایزه من کجا می تواند به عطای (تعلیم سوره حمد) عبدالرحمن برسد.
سپس این اشعار را بیان فرمود:
اذا جادت الدنیا علیک فجد بها
علی الناس طراً قبل أن تتفلت
فلا الجود یفنیها اذا ماهی اقبلت
ولا البخل یبقیها اذا ما تولت
هنگامی که دنیا بر تو بخشید، تو هم به مردم ببخش! پیش از آنکه از دستت برود.زیرا نه بخشش آن را از بین می برد، هنگامی که روی آورد و نه بخل آن را باقی می گذارد، وقتی که دنیا از تو روگردان شود۱
منبع داستان های بحارالانوار: ۳/ ۸۱تا۸۲/
۳- مجموعه علوم طب در یک آیه و کلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله
هارون الرشید دکتری متخصص نصرانی داشت. روزی به علی بن حسین واقدی گفت:در کتاب شما مطلبی از علم پزشکی نیست! با اینکه علم دو دسته اند؛ علم ادیان و علم ابدان.
علی بن حسین – دانشمند اسلامی – در پاسخ گفت:خداوند علم طب را در نصف آیه از قرآن جمع نموده است آنجا که می فرماید:
کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا» بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.
و پیغمبر ما نیز در یک جمله بیان کرده که می فرماید:المعده بیت الداء والحمیه رأس کل دواء
معده مرکز دردها و پرهیز (از خوردنیها) بهترین داروها است ولی نباید نیازهای جسمی را فراموش کرد.
پزشک نصرانی گفت:قرآن و پیغمبر شما چیزی از طب جالینوس – حکیم یونانی – باقی نگذاشته همه را بیان داشته اند!۲
منبع داستان های بحارالانوار: ۳/ ۱۷۴
۴- نمونه ای از تعلیم و تربیت فاطمه سلام الله علیها
فضه کنیز فاطمه زهرا سلام الله علیها بود و در محضر آن بانوی گرامی پرورش یافت، مدتها مطالب خود را با آیاتی قرآنی ادا می نمود.ابوالقاسم قشیری از شخصی نقل می کند:از کاروانی که عازم مکه بود، فاصله داشتم، بانویی را در بیابان دیدم متحیر و نگران است. به نزد او رفتم هرچه از او پرسیدم با آیه ای از قرآن جوابم را داد.
پرسیدم: تو کیستی؟
گفت: «وَ قُلْ سلامٌ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ»(اول سلام بگو آنگاه بپرس.
بر او سلام کردم و گفتم:در اینجا چه میکنی؟
گفت:«وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلّ»فهمیدم راه را گم کرده است.
پرسیدم: از جن هستی یا از انس؟
جواب داد: «یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ»(یعنی از آدمیان هستم.
گفتم: از کجا می آیی؟
پاسخ داد:«یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ»(فهمیدم که از راه دور حضرت فاطمه علم می آید.
گفتم: کجا می روی؟
گفت:«وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ»دانستم قصد مکه را دارد.
گفتم: چند روز است از کاروان جدا شده ای؟
گفت: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ»فهمیدم که شش روز است.
گفتم: آیا به غذا میل داری؟
گفت: «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ» دانستم که میل به غذا دارد به او غذا دادم.
گفتم: عجله کن و تند بیا.
گفت:«لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»فهمیدم خسته است.
گفتم: حالا که نمی توانی راه بروی بیا با من سوار شتر شو!
گفت:«لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (یعنی سوار شدن مرد و زن نا محرم بر یک مرکب موجب فساد است. به ناچار من پیاده شدم و او را سوار کردم.
گفت: «سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا»(در مقابل این نعمت، خدا را شکر نمود.
چون به کاروان رسیدیم، گفتم:
آیا کسی از بستگان شما در کاروان هست؟
گفت: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً. وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ. یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ.» (فهمیدم چهار نفر از کسان وی در کاروان هستند و اسمهایشان داود، موسی، یحیی و محمد می باشد. آنها را صدا کردم، در این وقت چهار نفر با شتاب به سوی وی دویدند.)
پرسیدم: اینها با تو چه نسبتی دارند؟
در جواب گفت:«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا» (دانستم که چهار نفر فرزندان وی هستند.
هنگامی که آنان نزد مادرشان رسیدند، گفت:أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ»(متوجه شدم که به پسرانش می گوید: به من مزدی بدهند آنان نیز مقداری پول به من دادند.
سپس گفت: «وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ»(فهمیدم میگوید مزدم را زیاد تر بدهند، از این رو مزدم را اضافه کردند.
از آنان پرسیدم: این زن کیست؟
پاسخ دادند: این زن مادر مافضه، کنیز حضرت فاطمه زهراست که مدت بیست سال است به جز قرآن سخن نمی گوید.۱
۱- بحار: ۴۳/ ۱۹۱.
۲- بحار: ۶۵/۱۲۳.
منبع داستان های بحارالانوار:۴ / ۶۰تا۶۲/
۵-ابوذر و آموزش علمی که بر همه مخفی است
شخصی به اباذر نوشت:به من چیزی از علم بیاموز؟
اباذر در جواب گفت:دامنه علم گسترده تر است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری.
مرد گفت:این چه سخنی است که می فرمایی آیا تا کنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟
اباذر پاسخ داد:آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای.۲
منبع داستان های بحارالانوار: ۴/ ۱۷۵/
۶- اقتدار علمی امام جواد ۹ساله در دفع روایات ساختگی
مأمون پس از آنکه دخترش ام الفضل را به امام جواد علیه السلام تزویج کرد، در یکی از روزها مجلس بزرگی تشکیل یافته بود، خود مأمون و حضرت جواد علیه السلام و یحیی بن اکثم و عده بسیاری از اهل تسنن در آنجا حضور داشتند، یحیی بن اکثم مسأله حساسی را پیش آورد و به امام جواد علیه السلام گفت:یابن رسول الله! روایت شده است که جبرئیل امین بر پیامبر خدا نازل شد و گفت:یا محمد! پروردگارت سلام می رساند و می گوید:من از ابوبکر راضی هستم از ابوبکر سؤال کن ببین آیا او هم از من راضی هست یا نه؟
آیا نظر شما درباره این روایت مشهور چیست و چه می گویید؟امام جواد علیه السلام فرمود:من فضیلت ابوبکر را انکار نمی کنم ولی کسی که این خبر را نقل می کند باید خبر دیگری را که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجه الوداع بیان نمود در نظر داشته باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:کسانی که بر من دروغ می بندند زیاد شده اند و بعد از من نیز زیاد خواهند شد و هرکس عمدا بر من دروغ بندد جایگاه او در آتش خواهد بود. بنابراین هرگاه حدیثی از من نقل شد آن را با کتاب خدا(قرآن) و سنت (دستورات) من مقایسه کنید، هر کدام که موافق کتاب خدا و سنت من بود قبولش کنید. هر کدام مخالف کتاب خدا و سنت من بود ردش نمایید. سپس امام جواد علیه السلام فرمود:این روایت (درباره ابوبکر) موافق کتاب خدا نیست. زیرا خداوند می فرماید:ما انسان را آفریدیم و از رازهای درون او آگاهیم و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم..و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب الیه من حبل الورید. سوره ق: آیه ۱۶.
آیا خداوند نمی دانست ابوبکر از او راضی است یا راضی نیست تا آن را به وسیله جبرئیل از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بپرسد؟ این عقلا محال است.
باز یحیی بن اکثم گفت:روایت کرده اند که ابوبکر و عمر در زمین، همانند جبرئیل و میکائیل در آسمان است. آیا این سخن درست است؟
امام جواد علیه السلام فرمود: این خبر نیز محل تأمل است، باید درباره آن دقت نمود، زیرا جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب درگاه خداوند هستند، که هرگز گناه نکرده اند و لحظه ای از طاعت پروردگار خارج نشده اند، و حال آنکه ابوبکر و عمر مشرک بودند اگر چه پس از ظهور اسلام مسلمان شدند اما بیشتر عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کرده اند، بنابراین محال است خداوند ابوبکر و عمر را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند! و آنها را با دو ملک مقرب برابر و همسان بداند.
یحیی گفت:روایت شده است که ابوبکر وعمر، سروران پیران بهشتند. نظر شما در این باره چیست؟ آیا این روایت درست است؟
امام جواد علیه السلام فرمود:این روایت نیز محال است درست باشد. زیرا بهشتیان همگی جوانند و در میان آنها پیری وجود ندارد (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشد) این خبر را بنی امیه، در مقابل روایتی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره حسن و حسین فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند» جعل کرده اند.
یحیی بن اکثم گفت:روایت شده است که عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است.
امام علیه السلام فرمود:این خبر نیز از محالات است. زیرا در بهشت فرشتگان مقرب خدا، حضرت آدم و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و همه انبیا و فرستادگان حضور دارند، بهشت با نور آنان روشن نمی شود تا با نور عمر روشن گردد. (بهشت تاریک نیست تا نیازی به چراغ داشته باشد، همیشه روشن است.
یحیی گفت:روایت شده است سکینه از زبان عمر سخن میگوید.
حضرت فرمود:من منکر فضل ابوبکر نیستم با اینکه ابوبکر بهتر از عمر بود بالای منبر میگفت:من شیطانی دارم که که گاهی بر من مسلط می شود و هر وقت دیدید از راه راست منحرف شدم مرا به راه راست بیاورید.
یحیی گفت:روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:اگر من پیامبر نمیشدم حتمأ عمر پیامبر میشد.
امام علیه السلام فرمود:قرآن کریم از این حدیث، راست تر است، خداوند در قرآن می فرماید: به یاد آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و نوح…۱از این آیه واذ اخذنا میثاقهم و منک و من نوح. أحزاب: آیه ۷۰. به روشنی معلوم می شود که خداوند از پیغمبران پیمان گرفته است، چگونه ممکن است پیمان خود را تغییر دهد؟ (به جای محمد صلی الله علیه و آله عمر را پیغمبر کند) افزون بر این هیچکدام از پیامبران به قدر یک چشم بر هم زدن به خدا شریک قایل نشده اند. چگونه خداوند کسی را به رسالت مبعوث می کند که بیشترین عمر خود را در شرک و کفر سپری کرده است؟ و نیز پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:من پیامبر بودم در حالی که آدم میان روح و جسم بود.۲آفریده نشده بود
یحیی بن اکثم گفت:روایت شده است که پیغمبر فرمود:هیچوقت وحی از من قطع نشد مگر اینکه خیال کردم که بر خاندان خطاب (پدر عمر نازل گشته است. مقام رسالت از من به آنها منتقل شده است.
امام جواد علیه السلام فرمود:این هم محال است، زیرا ممکن نیست پیغمبر در رسالت خود شک کند. خداوند می فرماید:خداوند از فرشتگان و انسانها پیغمبرانی انتخاب میکند.۳ لذا چگونه ممکن است نبوت از کسی که خدا او را برگزیده، به کسی که به خدا مشرک بوده، منتقل شود. ( تا پیغمبر در نبوت خود شک و تردید داشته باشد.
یحیی گفت:پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:اگر عذاب نازل می شد، کسی جز عمر از آن نجات نمی یافت.
امام جواد علیه السلام فرمود:این هم محال است، زیرا پیغمبر اسلام می فرماید:خداوند آنان را (ملتی را) عذاب نمیکند مادامی که تو در میان آنها هستی و نیز مادامی که استغفار میکنند خدا عذابشان نمی کند۴.
در اینجا یحیی بن اکثم کاملا در برابر امام درمانده و ناتوان شد و همه بزرگان اهل سنت آشکارا دیدند که چگونه امام جواد علیه السلام با همه خرد سالی..به پرسش های قاضی بزرگ شهر بغداد جواب داد و شگفت تر اینکه قاضی از پاسخ به سؤالات امام فرو ماند..
-۱بحار: / ۴۳/۸۷. آیات به ترتیب: زخرف ۸۹، زمر ۳۸، اعراف ۲۹، فصلت ۴۴، آل عمران ۹۱،ق ۳۷، انبیا ۸، بقره ۲۸۶، انبیا ۲۲، زخرف ۱۲، ص ۲۵، آل عمرن ۱۲۸، مریم ۱۳، طه ۱۱ و ۱۳، کهف ۴۴، قصص ۲۶، بقره ۲۶۳، حجر ۴۳ و ۴۴. در گذشته این داستان برای بعضی باور کردنی نبود ولی ظهور دکتر محمد حسین طباطبایی مسأله را حل کرد و امروز بسیاری از مردم از نزدیک و یا در رسانه ها این نابغه کوچک قرن را که اکنون تقریبا نه بهار از عمر پر برکتش می گذرد، دیده و از حالات وی کم و بیش آگاهند.
۲- بحار:/ ۲۲/ ۴۰۲
۳- نبثت و آدم بین الروح و الجسد.
۴- الله یصطفی من الملائکه رسلا و من الناس. سورۂ حج: آیه ۷۵.
منبع داستان های بحارالانوار جلد۵/صفحه ۱۴۲تا۱۴۸/
۷- عالم تر از همه!
حضرت موسی به خداوند عرض کرد:کدام یک از بندگانت نزد تو محبوب تر است؟
خداوند فرمود:آن کس که مرا یاد کند و فراموشم نکند.
موسی عرض کرد: کدامیک در قضاوت برتر از دیگران است؟
خداوند فرمود:آن کس که به حق قضاوت کند و از نفس پیروی ننماید.
موسی عرض کرد:کدامیک از بندگانت دانشمند تر است؟
خداوند فرمود:آن کس که علم دیگران را بر علم خود بیفزاید، ممکن است در این وقت به سخنی برخورد که سبب هدایت او گردد و از هلاکت باز دارد…
منبع داستان های بحارالانوار: ۵/ ۲۰۱/
۸-خاندان پیامبر و آگاه بر عالم هستی
یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بنام حذیفه می گوید:روزی در محضر امام حسین علیه السلام بودم فرمود: به خدا سوگند! ستمگران بنی امیه برای کشتنم اجتماع خواهند کرد که در پیشا پیش آنها عمر بن سعد است.
از حضرت پرسیدم: آیا رسول خدا این موضوع را به شما خبر داده؟
فرمود: نه.
به حضور پیامبر خدا رسیدم و سخن حسین را به عرض رساندم، حضرت فرمود:علمی علمه، و علمه علمی، لأنّا نعلم بالکائن قبل کینونته:
علم من عین علم حسین است ، و علم او عین علم من است، و ما خاندان حوادثی که رخ می دهد پیش از آنکه رخ بدهد آگاه هستیم.۵
منبع داستان های بحارالانوار: ۶/ ۱۱۳/
۹- امام هادی و احترام ویژه به دانشمند
یکی از دانشمندان بزرگ شیعه، با یک نفر ناصبی (دشمن شیعه) مناظره کرده، او را محکوم و رسوا نموده بود، اتفاقا روزی در مجلس باشکوهی که گروهی از علویان و بنی هاشم در آن حضور داشتند، به خدمت امام هادی علیه السلام رسید، حضرت برخاست او را در صدر مجلس نشانید و خود در کنار او نشست و با او مشغول صحبت شد.این کار بر علویان و بنی هاشم گران تمام شد.
در این وقت یکی از بزرگان بنی هاشم اعتراض کرد و گفت:یابن رسول الله! چرا یک نفر انسان عامی (بی حسب و نسب) را بر سادات بنی هاشم مقدم می داری؟
امام هادی علیه السلام در پاسخ او فرمود:مبادا از کسانی باشید که خداوند در نکوهش آنها می فرماید: آیا ندیدی کسانی را که اهل کتاب هستند هنگامی که دعوت می شوند تا مطابق کتاب خدا بین آنها قضاوت شود
گروهی از آنان رو بر می گردانند و از پذیرش حق اعراض می کنند.۱
سپس امام علیه السلام فرمود: آیا راضی هستید در این موضوع کتاب خدا (قرآن) بین ما قضاوت کند؟
در پاسخ گفتند: چرا، راضی هستیم.
امام هادی علیه السلام فرمود: خداوند در قرآن می فرماید:«ای مؤمنان هرگاه به شما گفته شود مجلس را وسعت دهید (به تازه واردها جا دهید) و شما چنین کنید، خداوند نیز در کارهایتان وسعت می دهد» تا آن جا که خداوند می فرماید:یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»۲
خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنها داده شده، درجات رفیعی می بخشد.
بنابراین خداوند دانشمند مؤمن را بر مؤمن غیر دانشمند، و مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است.
و چنین که نگفته است:
یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ أُوتُوا شَرَفَ النَسَّبِ دَرَجَاتٍ:
خداوند صاحبان حسب و نسب را بر دیگران برتری داده است.
و باز مگر خداوند در این آیه نمی فرماید:هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»:۳
آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ دانایان بر نادانان امتیاز دارند.
پس چرا ناراحتید و اعتراض بر من می کنید، از اینکه من یک نفر عالم را به خاطر اینکه خدا مقام او را بالا برده است، احترام کرده و امتیاز برایش قائل شده ام؟
این فقیه بزرگوار، فلان دشمن ناصبی را در مناظره اش با دلیل های محکم در هم شکسته و درمانده کرده، تنها همین کار او فضیلتی بسیار بزرگ و بهتر از شرافت نسبی است. ۴
۱- و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون. سوره انفال: آیه ۳۳.
۲- امام جواد علیه السلام در سن نه سالگی به مقام امامت رسید.
۳- بحار: / ۵، / ۸۰.
۴-بحار: /۱۳، / ۲۸۱.
۵- بحار : / ۴۴/ ۱۸۶
۱- سوره آل عمران، آیه ۲۳.
۲- سوره مجادله، آیه ۱۱.
۳-سوره زمر، آیه ۹.
۴- بحار: ج ۲، ص ۱۳.
منبع داستان های بحارالانوار: ۶/۱۷۱تا۱۷۳/
-۱۰ ارزش والای محفل علم و عالم نزد پیامبر
مردی خدمت پیامبر گرامی رسید و عرض کرد:یا رسول الله! شخصی از دنیا رفته است و باید تشیع و دفن گردد. و مجلس علمی هم هست که اگر در آن شرکت کنیم، از محضر عالمی بهره مند می شویم، و فرصت هم نیست که در هر دو شرکت کنم. در هر کدام شرکت کنم از دیگری محروم می مانم. شما کدام را دوست داری، من در آن شرکت کنم؟
حضرت فرمود: اگر کسانی هستند که جنازه را تشیع کنند و آن را به خاک بسپارند، در مجلس علم شرکت کن! چون شرکت در مجلس علمی یک عالم، از تشیع هزار جنازه، و عبادت هزار بیمار، و عبادت هزار شب ، و هزار روز روزه گرفتن، و هزار درهم صدقه دادن، و هزار حج غیر واجب، و هزار جهاد غیر واجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا! مگر نمی دانی که اطاعت و عبادت خداوند به علم است، و نیکی دنیا و آخرت نیز با علم است و شر دنیا و آخرت با جهل و نادانی.۱
منبع داستان های بحارالانوار: ۷/ ۲۳/
۱۱-علما بهترین خلق و بدترین آن در بیان امام
شخصی از امیر مؤمنان علی علیه السلام پرسید:بعد از امامان هدایت گران و چراغ های تابان تاریکی ها ( امامان معصوم) بهترین خلق کیانند؟
حضرت در جواب فرمود:العلماء اذا صلحوا: علمایی که صالح اند و راه راست را می روند.
دیگری پرسید:بدترین خلق خدا پس از ابلیس و فرعون و نمرود و پس از آن سه نفر (خلیفه)، چه کسانی هستند؟
امام علی علیه السلام در جواب فرمود:العلماء اذا فسدوا، هم المظهرون للاباطیل، الکاتمون للحقائق… اؤلئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون الا الذین تابوا: علمایی فاسد که آشکار کننده باطل ها و کتمان کننده حقیقت ها هستند، خداوند بر آنان لعنت میکند و جن و انس و ملک نیز آنها را لعن می کنند، مگر آنها که توبه کنند.۱/۲
۱- بحار:/ ۱/ ۲۰۴ و / ۸۲، / ۱۶۹
منبع داستان های بحارالانوار:۷ / ۷۹/
۱۲-وجود علما و رفع بلاها
محمد بن قولویه می فرماید:زکریا بن آدم به امام رضا علیه السلام عرض کرد:سرورم ! می خواهم از قم بروم، چون در بین آنان آدم های نادان و سفیه زیاد شده اند.
حضرت فرمود:لاتفعل فان البلاء یدفع بک عن اهل قم، کما یدفع البلاء عن اهل بغداد بابن الحسن الکاظم:چنین کاری نکن، زیرا خداوند به خاطر وجود تو بلا را از مردم قم دور می سازد، همان طور که بلا را به خاطر وجود پدرم امام موسی بن جعفر از مردم بغداد برطرف می گرداند.۴
منبع داستان های بحارالانوار: ۷/ ۱۶۷/
-۱۳امام و ارجاع پرسش کنان به عالم
علی بن مسیب می گوید:به امام رضا علیه السلام عرض کردم:فاصله بین من و شما خیلی زیاد است نمی توانم همیشه به محضرتان برسم، از چه کسی مسائل و دستورات دینی را فرا بگیرم.
حضرت فرمود:از زکریا بن آدم قمی، که مورد اعتماد دین و دنیا است.ابن مسیب می گوید: پس از بازگشت، خدمت زکریا بن آدم رسیدم و هرچه احتیاج داشتم از او پرسیدم.
منبع داستان های بحارالانوار: ۷/ ۱۶۸/
۱۴- وجوب تقلید و پیروی از علمای صالح
امام حسن عسکری در تفسیر آیه (۸۸ و ۸۹) سوره بقره می فرماید:خداوند در این آیه ها علماء یهود و عوام آنها را مذمت می کندامام علیه السلام پس از بیان رفتار علماء یهود و عوامشان ( که علماء یهود حقیقت ها را کتمان نموده و باطل ها را به آنها تلقین می کردند و عوام نیز ندانسته پیرو آنان بودند). می فرماید:مردی از مسلمانان به امام صادق علیه السلام گفت:هنگامی که عوام یهود، کتاب آسمانی خود، تورات، را نمی فهمند مگر این که علمایشان به آنها یاد بدهند و عوام یهود جز پیروی و تقلید از علمایشان راه دیگری ندارند و عوام ما نیز احکام دینشان را به وسیله تقلید یاد می گیرند، چرا خداوند عوام آنها را به خاطر تقلید از علمایشان سرزنش می کند، ولی عوام ما را سرزنش نمی کند؟ عوام یهود با عوام ما در مورد تقلید چه فرقی دارند؟ عوام ما نیز از علمایشان تقلید می کنند. بنابراین همانطور که عوام ما در تقلید از علمایشان گناهکار نیستند، آنها نیز نباید گناهکار باشند، چون برای تحصیل احکام راهی جز تقلید از علماء نیست. اگر تقلید از علماء برای عوام یهود جایز نباشد برای عوام ما نیز جایز نیست
امام صادق علیه السلام در جواب فرمود:عوام و علمای ما با عوام و علماء یهود از یک جهت فرق دارند و از جهت دیگر مساوی هستند.
امابدین جهت مساوی هستند که خداوند عوام ما را نیز مذمت کرده که چرا ازعلماء ناصالح تقلید می کنید، همچنان که عوام یهود را مذمت نموده است.
و اما از این که عوام و علماء ما با عوام و علماء یهود فرقی دارند از این رو است که عوام ما پیرو علماء صالح هستند و به دنبال آنها می روند ولی عوام یهود چنین نیست آنها از علمای غیر صالح پیروی می کنند.
امام حسن عسکری پس از بیان جواب امام صادق علیه السلام می فرماید:فمن قلدمن عوامنا مثل هؤلاء الفقهاء فهم مثل الیهود الذین ذمهم الله بالتقلید لفسقه فقهائهم!:
اگر افرادی ازعوام ما، از علماء ناصالح تقلید کنند همانند یهودیانی است که خداوند آنها را به خاطر تقلید از علمای ناصالح شان مذمت نموده است. بنابراین باید از فقها و علماء صالح تقلید نمود. فقیهان صالح آنانند که:
١- نفس خود را مصون از گناه نگه داشته.
۲-نگهبان دین خود است.
٣- مخالف هوسهای نفسش می باشد.
۴-مطیع مولای خود می باشد.
بر همه عوام لازم است از چنین شخصیتی تقلید کنند و این صفات در بعضی فقهای شیعه است، نه در همه آنها.۱
امام حسن عسکری علیه السلام پس از توضیح درباره فقهای صالح و ناصالح به عوام هشدار می دهد که مواظب باشند، و از علمای صالح تقلید کنند و از علمای گمراه دوری بجویند
فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفه علی هواه، مطیعا لأمر مولاه، فللعوام أن یقلدوه، ذالک لا یکون الا بعض فقهاء الشیعه لا جمعهم.
محمد بن قولویه و زکریا بن آدم هر دو از علماء بسیار بزرگ اند که در کنار بارگاه ملکوتی حضرت معصومه علیه آرمیده اند و آرامگاهشان مزار مومنان و عارفان است.
۱-سوره بقره، آیه ۱۵۹. ۱۶۰.
۲- بحار:/ ۲/۸۹
-۴ بحار: / ۶۰، /۲۱۷ و ۲۲۱. با کمی تفاوت در / ۴۹/ / ۲۷۸.
-۵ بحار: / ۴۹/ ۲۷۸.
منبع داستان های بحارالانوار:۷/ ۱۷۶تا۱۷۸/
۱۵- دوست کم، دشمن بسیار، سخن حکیمانه
انوشیروان پادشاه معروف ایران نویسنده ای داشت به نام جمیل که دارای هوش سرشار ولی نابینا بود.
هنگامی امیر مؤمنان وارد منطقه نهروان شد، جمیل به حضور آن حضرت رسید. حضرت از او پرسید:ای جمیل! سزاوار است انسان چگونه باشد؟
جمیل گفت: باید دوستش کم و دشمنش زیاد باشد.
– ای جمیل! تو حرف تازه میزنی، زیرا که همه می گویند دوست زیاد و دشمن کم داشته باشد.
. آنچه می گویند درست نیست سخن من صحیح است.
سپس سخنانی گفت که خلاصه اش این بود:اگر دوستان زیاد باشد انسان به زحمت می افتد، در راه رضایت هرکدام باید زحمت ها کشید، همانطور که در مثل گفته اند هرگاه ناخدایان زیاد شد کشتی غرق می شود.
آنگاه حضرت پرسید:بسیاری دشمن چه سودی برای انسان دارد؟
جمیل گفت:وقتی دشمن زیاد شد انسان از رفتار و گفتارش زیاد مواظبت می کند که مبادا به لغزش افتاده و دشمن سوء استفاده کند و همواره در این حال خواهد بود و در نتیجه از لغزشها و خطاها در امان خواهد ماند.
امیر مؤمنان گفتار وی را پسندید و او را تصدیق کرد.۳
منبع داستان های بحارالانوار: ۷/ ۲۰۱تا۲۰۲/
۱۶- همنشینی با علمای صالح در کلام لقمان
لقمان حکیم به فرزندش فرمود:فرزندم! با علماء و دانشمندان هم صحبت باش و به ایشان نزدیک شو، با آنان همنشینی کن و در خانه شان به حضورشان برس، شاید شیفته آنها شوی و با آنان باشی و مخصوصا با صالحانشان بنشین، زیرا ممکن است رحمتی از جانب خدا بر آنها نازل شود و شامل حال تو نیز گردد.و اگر فرد شایسته هستی از بدان و نابخردان دوری کن، چه بسا بلایی از جانب خداوند به آنها برسد و تو نیز که با آنان هستی گرفتار آن شوی.۱
۱- سوره بقره، آیه ۱۵۹_ ۱۶۰.
۲- بحار : ۲/۸۹.
۳- بحار: ۳۴/۳۴۵.
منبع داستان های بحارالانوار: ۷/ ۲۱۸/
۱۷- امامان آگاه بر دقایق هستی
پس از آنکه امام حسن با معاویه صلح کرد، در نخیله نشسته بودند معاویه به آن حضرت گفت:رسول خدا خرمای درخت را به طور تخمینی معلوم می کرد. آیا تو نیز از این علم بهره ای داری؟ شیعیان شما می گویند همه ی آنچه در زمین و آسمانهاست، می دانی.
امام فرمود:رسول خدا خرمای درختی را از لحاظ وزن و کیلو تخمین می زد چون وزن و کیل را از پیامبر می خواستند ولی من خرمای درختی را از نظر عدد تخمین می زنم.
معاویه گفت:اینک بگو: تعداد خرمای این درخت چند است؟
امام حسن علیه السلام فرمود:چهار هزار و چهار عدد خرما دارد.
معاویه دستور داد خرمای درخت را چیدند و شمردند، دیدند چهار هزار و سه عدد است. متوجه شدند یک خرما نیز در دست عبدالله بن عامر است. همانطور که امام گفته بود جمعه چهار هزار و چهار عدد خرما شد. سپس امام حسن به معاویه فرمود: به خدا سوگند اگر کافر نمی شدی از همه ی کارهایی که انجام می دهی باخبر می کردم، زیرا رسول خدا در زمانی بود که تصدیق کردند اما تو مرا تصدیق نمیکنی، بلکه تکذیبم می کنی.
ای معاویه به خدا سوگند! تو ابن زیاد رابه ریاست دعوت خواهی کرد، حجر بن عدی آن انسان خدا پرست را خواهی کشت، سرهایی را از شهر ها به نزد تو می آورند.
آری، همان طور شد که امام حسن خبر داده بود! معاویه زیاد را برای ریاست (استانداری کوفه و بصره) دعوت کرد، حجر بن عدی را کشت، سر عمربن حمق را از موصل نزد او آوردند.
امام حسن می فرماید: ما آنچه را در شب و روز واقع می شود، می دانیم.۱
۱- بحار: ۷۴/ ۱۸۹.
منبع داستان های بحارالانوار: ۸/ ۸۶تا۸۷/
۱۸-جایگاه بلند تعلیم و تعلم در اسلام
جوانی با قاتل پدرش وارد محضر امام سجاد علیه السلام شد و گفت: این شخص پدر مرا کشته است. قاتل در ضمن محاکمه به قتل اعتراف کرد و امام حکم قصاص را صادر نمود و فرمود:قاتل باید کشته شود.
ولی چون قاتل آدم شرور به نظر نمی رسید و جوان نیز جوانی مؤدب و فهمیده ای بود، امام از او خواست که قاتل را ببخشد و از قصاص او درگذرد.
جوان راضی نشد و در گرفتن خون پدر اصرار ورزید.
او فرمود:اگر او حقی بر ذمه ی تو دارد به خاطر حقش از خون او درگذر و گناهش را ببخش.
جوان: آری، ای پسر پیغمبر! او را بر من حقی است ولی حقش به اندازه ای نیست که من به خاطر آن از خون پدرم درگذرم.
لکن حاضرم در مقابل حقی که بر من دارد از خونش درگذرم و با گرفتن دیه که معادل هزار مثقال طلاست او را ببخشم.
امام: او چه حقی بر ذمه ی تو دارد؟
جوان: ای فرزند رسول خدا! او به من عقاید حقه را آموخته و درسهایی از توحید، رسالت پیامبر اسلام، امامت علی بن ابی طالب و ائمه ی طاهرین را تعلیم داده است.
امام: عجب! او حقی به این بزرگی بر گردن تو دارد؟ به خدا سوگند! حقی که او بر تو دارد به جز خون انبیاء و ائمه ی هدی با
۱- ۴۳: ص ۳۲۹ و ۳۳۰، تلفیق شده از سه روایت.
خون تمام مردم روی زمین، از اولین تا آخرین که کشته شوند برابری می کند.
سپس به قاتل گفت:آیا تو حاضری ثواب مسائل دینی یاد دادنت را به من بدهی تا من بدهی تو را بپردازم و تو از کشته شدن نجات یابی؟
قاتل: پسر پیغمبر شما نیازی به ثواب دین آموزی من نداری، من که گناهان بزرگی مرتکب شده ام به ثواب آموزشم محتاجم. زیرا غیر از گناهانی دیگر که انجام داده ام، گناه بزرگی را که بر اثر قتل مرتکب شده ام، گذشته از این، طرفم خود شخص مقتول است نه فرزندش، که به خونخواهی او برخواسته است.
بدینگونه قاتل به هیچ قیمتی از ثواب آموزشش صرف نظر نکرد.
آنگاه امام رو به جوان فرمود:بندی خدا! میان گناهی که این مرد نسبت به تو مرتکب شده و حقی که بر ذمه ی تو دارد سنجش به عمل آور، گرچه او پدر تو را کشته و او را از لذت زندگی در این دنیا و تو را از لذت مصاحبت و دیدار او در این چند روز دنیا محروم گردانیده است، ولی ببین او چه چیز گرانبهایی به تو داده! او به تو سرمایه ی جاودانی آموخته است تا در پرتو آن وارد بهشت ابدی گردی و از عذاب دائم جهنم نجات یابی تازه اگر در مصیبت پدرت شکیبایی و تحمل نشان دهی، خداوند پاداش تو را می دهد که با او همنشین گردی.
بنابراین لطف و احسانی که دربارهی تو انجام داده به مراتب از میزان جنایتی که بر تو روا داشته برتر و بالاتر است.
اکنون توجه داشته باش اگر حاضری در مقابل خوبی که او به توکرده او را ببخشی و از خونش بدون گرفتن دیه درگذری، حدیثی از فضایل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای شما هردو نقل می کنم که آن حدیث از دنیا و آخرت و هر چه در آن است، با ارزش تر می باشد. و اگر نمی توانی او را ببخشی، من خودم، از مال خودم، دیهی او را به تو می پردازم ولی حدیث را فقط برای او نقل می کنم و به تو نمیگویم تا در نتیجه منفعتی از دست تو برود که هرگاه به حساب آن برسی از جهان و هر چه در آن است با ارزش تر است.
جوان: پسر پیغمبر من تحمل چنین خسارتی را ندارم، من او را بدون گرفتن دیه و بی هیچ قید و شرطی تنها به خاطر رضای خداوندی و حقی که بر ذمه ی من دارد از قصاصش میگذرم. من او را می بخشم تا از برکات سخن شما بهره مند شوم. اینک لطف بفرمایید و حدیث فضیلت پیغمبر را بر ما نقل کنید.
امام با نقل حدیث فضیلت رسول خدا صلی الله علیه و آله جوان را راضی کرد و قاتل را از قصاص نجات بخشید۱
بحار: ۲/ ۱۲.
منبع داستان های بحارالانوار: ۸/ ۹۹تا۱۰۲
۱۹-دعای خیر امام رضا به حامیان امامان و دین
عبدالله صالح هروی می گوید: در محضر امام رضا بودم، فرمود:رحم الله عبدأ أحیا أمرنا:خداوند کسی را که امر( برنامه، آئین) ما را زنده نماید، رحمت کند.
عرض کردم:چگونه زنده نماید؟
فرمود:علوم ما را بیاموزد و به مردم یاد بدهد، زیرا اگر مردم زیبایی های گفتار ما را بیاموزند و به آنها آگاه شوند، از ما پیروی می کنند.
گفتم: یابن رسول الله! برای ما از امام صادق نقل کرده اند که فرمود:من تعلم علمأ لیفاری به السفهاء أو یباهی به العلماء أو لیقبل بوجوه الناس إلیه فهو فی النار:هر کس علمی را به این خاطر بیاموزد که با دانش خود با افراد سفیه و احمق، ستیزه و بحث کند، یا بر علماء فخر فروشد، یا مردم را متوجه خود کند، چنین شخص اهل جهنم است.
امام رضا علیه السلام فرمود:جدم راست گفته، آیا می دانی منظور از افراد سفیه ( در این سخن) کیستند؟
گفتم: نه، نمی دانم.
فرمود: منظور داستان سرایان دشمنان ما می باشند.
– آیا می دانی مقصود از علماء کیستند؟
– نه، یابن رسول الله!
به منظور علماء آل محمد صلی الله علیه و آله هستند که خداوند اطاعت و دوستی آنها را واجب کرده است. (فخر فروشی بر آنها جایز نیست.
– آیا می دانی معنی با مردم را متوجه خود سازد، چیست؟
– نه، نمی دانم.
سوگند به خدا! منظور از آن، ادعای بدون حق است. بنابراین اگر کسی علم را به این خاطر بیاموزد از قصه گوهای مخالف ما گردد و بر علمای آل محمد برتری جوید و ادعای امامت و پیشوایی ناحق نموده و در سایه علم خود، مردم را به سوی خود دعوت نماید اهل دوزخ است. ولی اگر علم را به این خاطر یاد نگیرد، خدا او را رحمت کند که موجب زنده شدن دستورات و برنامه ی ما می شود
درمتن این روایت نیامده که امام علی علیه السلام کدامین حدیث فضیلت پیامبر را بیان فرموده است.
. ۱ بحار: ۲/۳۰.
منبع داستان های بحارالانوار: ۸/ ۱۵۱تا۱۵۲/
۲۰- مناظره ای بین متکلم منحرف و دیوانه ی حق گو
ابوالهذیل علاف، دانشمند و متکلم معروف میگوید:هنگامی که به رقه۱ وارد شدم شنیدم مردی دیوانه با بیانی شیرین و سخنان دلپذیر سخن می گوید. پیش او رفتم دیدم وی پیرمرد خوش قیافه ای است، روی مسند نشسته، سر و ریشش را شانه می زند.
سلام گفتم، جواب داد و پرسید:اهل کجایی؟
گفتم: از اهل عراق می باشم.
گفت: آری، مردم عراق اهل ذوق و ادبند.
– از کدام شهر عراقی؟
– از بصره.
– بسیار خوب! بصره، مردم دانشمند و فاضل زیاد دارد.
– از کدام طایفه ی بصره هستی؟ ممکن است خود را معرفی کنی؟
– من ابوالهذیل علافم.
– همان متکلم نامی؟
– آری.
از جای خود برخاست و مرا روی مسند خویش نشاند.
پس از آنکه قدری صحبتهای معمولی کردیم، وارد مبحث عقیده ای شد و پرسید:عقیده ی شما در مورد امامت چیست؟
گفتم: منظورتان کدام امامت است؟
گفت: امام و پیشوا پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟
گفتم: آن کسی که پیغمبر او را به امامت تعیین نمود و بر همه مقدم داشت.
دیوانه پرسید: مقصودتان چیست؟
گفتم: ابوبکر.
دیوانه گفت: ای ابوالهذیل! چرا ابوبکر را مقدم داشتی؟
– به دلیل اینکه پیغمبر فرمود:بهترین خود را مقدم بدارید و از خوبانتان پیروی کنید، لذا مردم به او راضی شدند.
گفت: ای ابوالهذیل! از همین جا در اشتباه بزرگ واقع شدی زیرا فرمایش رسول خدا(بهترین را مقدم بدارید و از خوبان پیروی کنید) در مورد ابوبکر صادق نیست. مگر خود او در منبر نگفت:
من فرمانروای شما هستم ولی بهترین شما نیستم.
اگر راست گفته خلاف دستور پیامبر عمل کرده است و اگر دروغ گفته منبر پیامبر جای دروغگویان نیست.
اما اینکه گفتی مردم به حکومت ابوبکر راضی شدند پس چرا انصار میگفتند:یک امیر از ما و یک امیر از شما. و مهاجرین نیز مخالف بودند، مگر زبیر نگفت جز با علی بیعت نخواهم کرد و دستور داد شمشیرش را بشکنند.
ابوسفیان بن حرب نیز گفت: یا اباالحسن! اگر مایل باشی تمام مدینه را پر از سپاه و لشکر می کنم.
و سلمان هم (به زبان فارسی) گفت: کردند و نکردند و ندانند که چه کردند (کردید آنچه را که می دانید چه کردید.
و مقداد و ابوذر نیز همین طور، اینها مهاجرین بودند.
از اینها گذشتیم. ای ابا الهذیل! مگر او بالای منبر نگفت:من شیطانی دارم ، گولم می زند اگر دیدید خشمگینم از من بترسید. که موجب ناراحتی شما نشوم.
او خودش می گوید: من چنین و چنان هستم. چگونه وی را فرمانروای خود کردید.
راستی یک جمله هم از عمر شنیده ام که در منبر گفته است:
آرزو داشتم یک مو در سینه ی ابوبکر باشم. با یک هفته فاصله جمعه ی بعد) به منبر رفته و گفته بود:بیعت ابوبکر کار عجولانه و بی فکر بود که … هرکسی دو مرتبه چنین کاری را مرتکب شود او را بکشید.
یک روز آرزو میکند مویی در سینه ی ابوبکر باشد و روز دیگر دستور می دهد که هرکس چنین بیعتی را بکند او را بکشند.
از اینها بگذریم…
ای ابوالهذیل! بگو ببینم به گمان برخی ها پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی را جانیشنی تعیین نکرد، اما ابوبکر، عمر را جانشین خود نمود و خود او، کسی را تعیین نمی کند. کارهای شما ضد و نقیض است و منشأ این تناقص کاریها چیست؟
راستی بگو ببینم، عمر امر حکومت را به شورا واگذار کرد و آن شش نفر را اهل بهشت دانست و لایق حکومت تشخیص داد، به جرم مخالفت به کشتن آنها، دستور داد و گفت:
اگر دو نفر آنها با چهار نفر مخالفت کردند گردن آن دو را بزنید و اگر سه نفر با سه نفر دیگر مخالفت کردند گردن آن سه نفر را که عبد الرحمن بن عوف در میان آنها است بزنید. آیا این درست است که دستور کشتن بهشتیان را صادر می کند؟…
ابوالهذیل می گوید:در همان حال که با من صحبت می کرد ناگهان عقل از سرش پرید و دیوانه شد. علت دیوانگی او این بود که سرمایه و ثروتش را با مکر و حیله از او گرفته بودند.
ماجرای او را به مأمون گزارش کردم. مأمون به حضورش خواست و او را معالجه کرد و تمام ثروت و املاک او را به خود او برگرداند، و از نزدیکان خود قرار داد بدین جهت خود را شیعه می دانست
-۱ نام محلی است
منبع داستان های بحارالانوار :۸/ ۱۸۳تا۱۸۷/
۲۱- خوشه چین اهل بیت و پاسخ گویی صحیح
محمد بن مسلم۲ می گوید:شبی بالای پشت بام بودم، ناگهان در حیاط کوبیده شد، پرسیدم: کیست؟
پاسخ داد: شریک هستم، خداوند تو را رحمت کند.
وقتی از پشت بام نگاه کردم، دیدم زنی است که می گوید:دختر نو عروسی داشتم درد زایمان به او دست داد، زایمانش سخت شد و فوت کرد، اکنون بچه در شکمش زنده است و حرکت می کند، چه کار باید بکنم؟
گفتم:از امام باقر علیه السلام شبیه همین سؤال را کردند، حضرت فرمود:باید شکم میت را شکافت و بچه را بیرون آورد، تو نیز همین کار را بکن.
آنگاه پرسیدم:من مخفی زندگی میکنم، بگو ببینم چه کسی تو را پیش من فرستاد؟
گفت:به ابوحنیفه قاضی معروف مراجعه کردم، گفت:من در این مورد چیزی نمی دانم، ولی برو پیش محمد بن مسلم جواب پرسش تو را خواهد داد، هر جوابی داد بیا به من بگو.
فردا صبح به مسجد رفتم، دیدم ابوحنیفه همین مسأله را مطرح کرده و با اصحاب خود بحث می کند.
سرفه کردم، ابوحنیفه متوجه شد و گفت: اللهم غفواً، دعنا نعیش.
خداوندا! لغزش ما را ببخش، بگذار زندگی کنیم. با کنایه تقاضا کرد سرش را فاش نکنم.۱
-۱ بحار: /۴۹/ ۲۸۰.
-۲ محمد بن مسلم از اصحاب حضرت باقر و صادق علیهما السلام است و از بزرگان صحابه به شمار می رود ولی سه هزار حدیث از امام باقر علیه السلام و شانزده هزار از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.
منبع داستان های بحارالانوار: ۸/ ۱۸۸تا۱۸۹/
۲۲- مناظره ی ابن عباس و عمر و اعتراف وی به حقانیت علی
عبد الله بن عباس می گوید: وقتی عمر زخمی شد، من به دیدن او رفتم دیدم بسیار ناراحت است، گفتم:ای رئیس مومنان! این ناراحتی برای چیست؟
گفت: برای فرا رسیدن مرگم نیست غصه ی اسلام را می خورم و در فکر حکومت آینده هستم، از این ناراحتم که پس از من چه کسی رهبر مسلمانان خواهد شد؟!
ابن عباس: من پیشنهاد می کنم حکومت را به طلحه واگذار کن.
عمر: او آدم تندخو و عصبی است . امور مسلمانان را به دست یک فرد عصبی و تندخو نمی توانم بدهم.
– به زبیر بن عوام بسپار
– زبیر مرد بخیل است، با زنش سر یک دوک نخ درگیر شده بود، کار مسلمانان را در اختیار فرد بخیل نمی گذارم.
– به سعد بن ابی وقاص واگذار.
– او مردی اسب سوار و تیرو کمان است، لیاقت رهبری مسلمانان را نداردو به درد خلافت نمی خورد.
– به عبد الرحمن بن عوف واگذار.نه، او مردی بی عرضه است، نمی تواند زن و بچه اش را اداره کند.
– فرزندت (عبدالله) را به جانشینی تعیین در این وقت بر خاست و نسشت و گفت:پسر عباس! به خدا هرگز چنین کاری نمی کنم پسر من نمی تواند زنش را طلاق بدهد او شایستگی رهبری را ندارد.
– عثمان را به حکومت نصب کن.
۔ اگر او را رهبر مسلمانان قرار دهم نزدیکان خود را بر گرده ی مسلمانان سوار می کند و این امر قابل تحمل نیست، عاقبت مردم او را می کشند. او این سخن را سه مرتبه تکرار کرد.
ابن عباس می گوید: دیگر من ساکت شدم و چیزی نگفتم …
– ابن عباس چرا نام دوست خود (علی) را نبردی؟
– بسیار خوب، حکومت را به علی واگذار کن.
– به خدا سوگند! همه ی ناراحتی من برای این است . اگر علی را به رهبری انتخاب کنم مردم را به شاهراه سعادت هدایت میکند. چنانچه مردم از او اطاعت کنند آنها را به بهشت می برد در این امر تردید ندارم. ولی…۱
۱-بحار:/ ۴۷/۴۱۰
منبع داستان های بحارالانوار: ۸/ ۱۹۰تا۱۹۱/
۲۳- بهلول و حل انحرافات ابوحنیفه
روزی «بهلول» از کنار مسجدی می گذشت، دید «ابوحنیفه» نشسته است و به عده ای از شاگردانش درس می دهد. بهلول ایستاد و به حرف های ابوحنیفه گوش فرا داد. ابوحنیفه می گفت:حضرت امام صادق، سخنانی فرموده است که مرا شگفت زده ساخته است. او فرموده است: «خداوند در دنیا و آخرت دیده نمی شود.»مگر می شود چیزی موجود باشد و دیده نشود؟
او فرموده است: «شیطان در قیامت در حالی که شیطان خودش از آتش آفریده شده است و چیزی که از آتش باشد، در آتش نمی سوزد.
در آتش جهنم می سوزد.»
حضرت فرموده است: «مردم مسئول کارهای خودشان هستند. اما من می گویم همه کارهای ما بستگی به اراده خداوند دارد وما مسئول اعمال خود نیستیم.
ابوحنیفه می گوید، هر چیز که موجود باشد، حتما دیده می شود. حالا او می گوید سرش درد می کند، اگر راست می گوید باید «درد» را به من نشان دهد.
او می گفت: «چون شیطان از آتش آفریده شده در آتش جهنم نمی سوزد.» ابوحنیفه از خاک آفریده شده و سنگ نیز از جنس خاک است. پس نباید سنگ، ابوحنیفه را مجروح سازد. پس اگر ابوحنیفه می گوید من با سنگ او را مجروح کرده ام، دروغ می گوید.
او می گوید: «انسان در کارهایش اختیاری ندارد و مغلوب اراده خداوند است.» پس اگر من با سنگ به سرابوحنیفه زدم، تقصیری ندارم و ابوحنیفه باید از خداوند شکایت کند نه از من.»
ابوحنیفه از جواب های بهلول شرمنده شد، و از محضر قاضی خارج گردید. قاضی نیز بهلول را بخشید و آزاد ساخت.۱
۱-بحار: / ۴۹/ ۲۸۰.
منبع توحید و نبوت در داستان های شهید دستغیب:/صفحه ۱۹تا۲۰/
۲۴- گرفتاری به سه بلا به خاطر دوری ازعلمای صالح
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:زمانی خواهد رسید که مردم از علماء فرار می کنند، آنچنان که گوسفندان از گرگ فرار می کنند. در آن وقت خداوند مردم را به سه بلاگرفتار خواهد کرد:
۱۔ برکت از اموالشان برداشته می شود.
۲- خداوند بر آنها سلطان و حاکم ستمگر مسلط می کند.
٣- بدون ایمان از دنیا می روند.۲
منبع
۱- قلب سلیم – :اول-صفحه ی ۳۱۲
۲-بحار: /۲۲/۴۵۳.
داستان های بحارالانوار :۹/ ۳۶/
-۲۵ پیامبر میلیون ها علم و میلیون ها حرف به من آموخت
رسول خدا صلی الله علیه و آله در بستر رحلت بود، به حاضران فرمود:أدعو إلی خلیلی: دوستم را نزد من حاضر کنید.
دو همسر پیامبر (عایشه و حفصه) کسانی را به دنبال پدران خود (ابوبکر و عمر) فرستادند، آن دو آمدند.
هنگامی که نظر پیامبر بر آنها افتاد روی برگردانید، بار دیگر فرمود:دوستم را حاضر کنید.
کسی را به دنبال علی علیه السلام فرستادند، وقتی که علی وارد شد، پیامبر صلی الله علیه و آله سخنانی به حضرت فرمود.
هنگامی که علی علیه السلام از نزد پیامبر بیرون آمد، ابوبکر و عمر به او گفتند: دوستت به تو چه سخنی گفت؟
علی علیه السلام فرمود:پیغمبر صلی الله علیه و آله هزار در علم به من یاد داد که از هر در آن هزار در دیگر گشوده می شود و هزار حرف به من آموخت که از هر حرف آن هزار حرف گشوده می شود.۱
۱-بحار:/۸/ ۲۸۱.
منبع داستان های بحارالانوار :/۹/ ۸۲/
۲۶- امام هادی و تعلیم فرق بین ایمان و اسلام
ابو دعامه یکی از دوستان امام هادی علیه السلام بود. می گوید:امام هادی علیه السلام در بستر شهادت بود، من به عیادت آن حضرت رفتم، پس از احوالپرسی تصمیم گرفتم خداحافظی کنم و برگردم.
امام فرمود: ابو دعامه! حق تو برمن واجب شد، میل داری حدیثی برایت نقل کنم تا شاد گردی؟
عرض کردم: آری، بسیار علاقمندم و به آن نیاز دارم.
فرمود: پدرم از پدرش واو از پدرش تا رسول الله نقل کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! بنویس!
علی علیه السلام: چه بنویسم؟
پیامبر صلی الله علیه و آله: بنویس!
بسم الله الرحمن الرحیم، الإیمان ما وقّر فی القلوب و صدّقته الأعمال، و الإسلام ما جری علی اللسان و حلّت المناکحه: ایمان آن است که دلها آن را بپذیرد، دل خدا را باور کند و اعمال و رفتار آن را تصدیق نماید و نشان دهد.
ولی اسلام آن است که بر زبان جاری گردد و ازدواج به آن حلال شود.
ابو دعامه: ای فرزند پیامبر! نمی دانم کدام یک از این دو بهتر است؟ خود حدیث یا روایت کنندگان آن که همه معصوم هستند.
امام علیه السلام : این حدیث به خط علی علیه السلام و املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله در صحیفه نوشته شده، و به هر یک از ما امامان به ارث رسیده است.۱
منبع داستان های بحارالانوار :۹/ ۱۵۸تا۱۵۹/
۲۷-امام هادی و تعلیم متکلم عباسی
متوکل عباسی طاغوت زمان با امام هادی بر خوردهای داشت.
یک وقت امام علیه السلام به عنوان نصیحت به او چنین فرمود:لا تطلب الصّفا ممّن کدرت علیه، ولا الوفاء لمن غدرت به، ولا النّضح ممّن صرفت سوء ظنّک إلیه، فإنما قلب غیرک لک کقلبک له:
۱.از کسی که زندگی اش را تیره و تلخ کرده ای صفا و صمیمیت مخواه.
منبع داستان های بحارالانوار: ۹/ ۱۵۹
۲۸- ثواب های بی کران به خاطر تعلیم علم
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:روز قیامت عالمی را به پای حساب می آوردند، می بیند ثواب و کارهای نیک اوکالسحاب الرّکام أو کالجبال الرّواسی : همانند ابر متراکم و یا کوهی سر به فلک کشیده است.
عرض میکنند: خدایا! این همه حسنات از کجا به من رسیده، من که چنین کارهای نیکی انجام نداده ام.
خطاب میرسد: این، پاداش علمی است که به مردم یاد دادی، و آنها پس از تو به آن عمل کردند.۳
منبع داستان های بحارالانوار:۱۰/ ۲۹/
۲۹-نشانه هایی از عالم ربّانی در کلام علی
امیر مؤمنان علی علیه السلام ویژگی های عالم ربانی را در فرازی از کلام خود چنین ترسیم می کند:
فإن العالم من عرف أن ما یعلم فیما لا یعلم قلیل:
١- عالم ربانی، کسی است که بداند آنچه می داند اندک است در مقابل آنچه نمی داند. از این جهت خود را جاهل بشمارد و تلاش برای افزایش آگاهی خود بنماید.
۲.هر چه بر علمش افزون گردد، احساس نیاز بیشتر نموده و مجهولاتش افزوده می شود. زیرا با وارد شدن به هر رشته ی علمی او متوجه می شود چه دنیایی از علم را نمی داند و خبر ندارد، کسی که علم و دانش ندارد از جهل و نادانی نیز خبر ندارد.
٣- پیوسته در راه علم گام بر می دارد. زیرا وقتی انسان به مجهولات خود پی برد دائم در اندیشه تبدیل آن به معلومات خواهد بود.
۴- عالم ربانی همواره متواضع و فروتن است.
۵- هرگز خود را بزرگ ندانسته، تعصب و پافشاری بر آگاهی های خود ندارد و احتمال خطا و اشتباه را بر عقاید و اندیشه های خود می دهد.
۶- سکوت
۱-بحار:/ ۵/ ۲۰۸.
۲-با کمی اختلاف در بحار: /۷۴/ ۱۸۱ و / ۱۸۲، و همان: / ۷۸/۳۷۰ /۳۷۹.
۳- بحار:/ ۲/ ۱۸.
او بیشتر از سخن گفتن اوست، ایشان در پاسخ هر مسئله بدون فکر و تأمل حرف نمی زند.
۷-هنگامی که می خواهد در مورد موضوعی اظهار نظر کند، دقت میکند دچار خطا و اشتباه نشود و با کمترین خطا را داشته باشد.
۸-اگر از چیزی خبر ندارد و برای او ناشناخته و مجهول است، فوری انکار نمی کند، آن را در بقعه ی امکان قرار می دهد تا در پیرامونش بحث و بررسی کند.۱
منبع داستان های بحارالانوارجلد۱۰/ ۷۴تا۷۵/
-۳۰خصوصیات عالم نماها
علی علیه السلام ویژگی های عالمان بی تقوا و ریاکار وگمراه را چنین به تصویر میکشد:
و آخر قد تسمّی عالماً و لیس به…:
-۱ بعضی خود را عالم می خوانند در صورتی که عالم نیستند، ادعایی دروغین میکنند و عده ای را به دنبال خود می کشند.
٢- نادانی ها را از عده ای نادان فراگرفته، راه گمراه ساختن را از اهلش آموخته، شاگرد افراد منحرف وگمراه است.
-۳ او دامهای فریب و سخنان باطل بر سر راه مردم گسترده است مانند شکارچی دانه پاشیده تا صیدی بگیرد.
۴-قرآن را مطابق رأی و نظرات خود تفسیر نموده و حق را طبق امیال و خواسته هایش تطبیق می دهد.
-۵ مردم را در برابر گناهان بزرگ ایمنی می بخشد، با کوچک شمردن گناهان مردم، آنان را بر ارتکاب گناه جری نموده و جامعه را به بی بند و باری میکشاند.
-۶ می گوید از شبهات پرهیز میکنم در حالیکه در آن غوطه ور است ادعای تقوا میکند ولی مرتکب معصیت می شود.
-۷میگوید من از بدعت اجتناب می ورزم در حالیکه در میان بدعت آرامیده است. از ویژگی های عالمان گمراه و بی تقوا همین بدعت است.
۸- سیمای انسانی دارد اما باطنش حیوانی است.
۹- خود راه هدایت را نمی داند تا در آن گام بردارد.
۱۰-راه ضلالت و گمراهی نمیداند تا از آن پرهیز نماید، او مردهای است در میان زنده ها…۱
۱- بحار: /۷۷/ ۲۲۱.
منبع داستان های بحارالانوار:۱۰/۷۶تا۷۷/
۳۱-جایگاه بلند عالم ربّانی
امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:اجر و پاداش عالم ربانی بیشتر از جنگجویی است که در راه خدا، روزها را روزه بگیرد و شبها را زنده دار باشد.
هرگاه عالم ربانی از دنیا برود، در اسلام رخنه ظاهر می گردد که هیچ چیز نمی تواند آن را تا روز قیامت پر کند.۲
منبع داستان های بحارالانوار:۱۰/ ۷۷/
۳۲-گفتار علمی بهتر از گوهر
سفیان ثوری یکی از شخصیت های شناخته شده ی عصر امام صادق علیه السلام بود. وی روزی به خدمت آن حضرت رسید و سخنی از آن بزرگوار شنید، آن سخن به قدری جالب و عمیق بود که سفیان تعجب کرد و گفت:
ای فرزند پیامبر خدا به خدا سوگند! این سخن شما گوهر است.
امام صادق فرمود: بل هذا خیر من الجوهر و هل الجوهر انّه حجر: بلکه این سخن بهتر از گوهر است. مگر گوهر سنگ نیست؟
آری! از فرمایش امام این درس را می آموزیم، همان گونه که برای طلا و جواهرات ارزش قائلیم باید به سخنان پند و حکمت بیش از طلا و جواهر بها دهیم، زیرا که طلا و جواهر جمادی بیش نیست ولی سخن زیبا سازنده و آموزنده و بر کمال انسان می افزاید.۳
منبع داستان های بحارالانوار:۱۰/ ۱۴۵/
۳۳-مناظره ی ابن میثم عالم بزرگ شیعه با دانشمند سنی
علی بن میثم ، نوای میثم تمار، از علماء برجسته ی تاریخ شیعه بود که از اصحاب خاص امام رضا علیه السلام به شمار می آمد. او در بحث مناظره با دانشمندان مخالف بسیار مهارت داشت. روزی از ابوالهذیل۴ پرسید:
آیا چنین نیست که شیطان انسانها را از کارهای نیک نهی میکند و به کارهای بد امر می کند؟
ابوالهذیل: آری! چنین است.
-: آیا درست است که شیطان از هرگونه نیکی و یا از هرگونه بدی نهی کند که آنها را نشناسد.
-: نه! بلکه همه ی نیکی ها و بدی ها را می شناسد.
-: بنابراین، مسلم است که شیطان همه ی خوبی ها و بدیها را می شناسد.
-: آری.
-: به من بگو، که امام بعد از پیامبر خدا، چه کسی بود؟ آیا همه ی نیک و بد را می شناخت؟
-: نه! همه ی نیک و بد را نمی شناخت.
-: بنابراین شیطان از امام تو داناتر بود.
در این وقت ابوالهذیل از جواب دادن درمانده شد و دیگر سخنی نگفت.۱
۱-بحار: / ۲/ ۵۷.
۲-بحار:/ ۲/ ۱۸.
۳- بحار: /۴۷/۲۹.
۴- ابولهذیل یکی از شخصیتهای زیرک و دانشمند اهل تسنن است وی علاف بود و در آغاز قرن سوم در بصره میزیست و در سال ۲۳ (ه ق) به بغداد آمد و در سال ۲۳۵(ه ق) در بغداد درگذشت.
منبع داستان های بحارالانوارجلد۱۰/صفحه ۱۹۷تا۱۹۸/
۳۴-بهتر از صلیب بر گردن مسیحی
علی بن میثم، دانشمند مذکور، روزی به یکی از مسیحیان گفت:چرا شکل صلیب را به گردن خود آویخته ای؟
مسیحی: این شکل شبیه داری است که حضرت عیسی علیه السلام را بر روی آن کشیده و کشتند.
-: آیا حضرت عیسی علیه السلام دوست دارد خودش چنین شکلی را در گردن خود بیاویزد؟
-: نه! هرگز.
-: چرا؟
-: زیرا او شکل چیزی را که روی آن کشته شده دوست ندارد.
-: اینک به من بگو بدانم، آیا حضرت عیسی علیه السلام سوار بر الاغ می شد و به دنبال نیازهای خود می رفت؟
-: آری.
-: آیا حضرت عیسی علیه السلام دوست داشت که آن الاغ باقی بماند تا به مقصد رساند و حاجتش را برآورده کند؟
-: آری.
-: تو چیزی را که حضرت عیسی دوست داشت باقی بماند ترک کرده ای، ولی صلیبی را که آن حضرت به او علاقه ای نداشت به گردن آویخته ای، در صورتی که سزاوار بود که تو شکل الاغی را که حضرت عیسی علیه السلام به ماندن آن علاقه داشت به گردن بیاویزی، و صلیب را دور اندازی، وگرنه در جهل و نادانی هستی!
۱- بحار: /۱۰/ ۳۷۰.
۱۰/۳۷۲
۳۵- احتیاط در گفتار نزد علما
قاسم پسر محمد بن ابی بکر، یکی از فقها و دانشمندان بنام مدینه بود، دوست و دشمن او را برتر از همه ی علماء و دانشمندان مدینه می دانستند.
روزی در مجلسی نشسته بود، مردم گرد او آمده و از علم فراوانش بهره می جستند.
در این وقت شخصی وارد شد و مسأله ای پرسید.
قاسم گفت:جواب این مسأله را نمی دانم.
شخص با تعجب گفت:من کسی را دانشمندتر از تو نمی دانم.
قاسم گفت:یک نگاه به درازی ریشم و زیادی مردم در اطرافم کن. واقعا جواب این پرسش تو را نمی دانم.
یکی از حضار مجلس خیال کرد قاسم جواب مسأله را میداند و از روی مصلحت نمی گوید گفت:پسر برادرم! چرا جواب سؤال او را نمی گویی؟ جوابش را بده. به خدا سوگند امروز کسی را از تو دانشمندتر نمی دانم.
قاسم گفت:به خدا قسم! دوست دارم زبانم بریده شود ولی چیزی را ندانسته نگویم.۱
منبع داستان های بحارالانوار:۱۰/ ۲۰۵تا۲۰۶/
۳۶-شگفتا از قدرت عالم مقابل منکر خدا
روزی علی بن میثم بر حسن بن سهل وزیر مأمون وارد شد. دید یک فردی عادی مسلک ( منکر خدا) در کنار وزیر نشسته است و وزیر نسبت به او احترام شایانی می کند،
بزرگان و دانشمندان در مقامی پست از او نشسته اند و او با کمال گستاخی درباره ی حقانیت مسلک خود سخن می گوید.
علی بن میثم سخت ناراحت شد و سخنان کوبنده خود را در مقابل حسن بن سهل چنین آغاز کرد و گفت:
ای وزیر! امروز در بیرون از خانه ی تو چیز بسیار شگفت انگیزی دیدم!
وزیر: مگر چه دیدی؟
علی بن میثم: یک کشتی بدون ناخدا از این طرف به آن طرف حرکت میکرد.
منکر خدا به وزیر گفت: ای آقا (علی بن میثم) دیوانه است. زیرا حرفهای چرند و نادرست می گوید.
علی بن میثم: نه، دیوانه نیستم! درست سخن می گویم.
منکر خدا: کشتی که از چوب و جمادات ساخته شده و عقل و شعور ندارد چگونه بدون ناخدا از این سو به آن سو می رود؟!
علی بن میثم: آیا سخن من شگفت آور است یا گفتار تو که می گویی این دریای بیکران بدون آفریدگار در تلاطم است؟ و این گیاهان گوناگونی که از زمین می رویند و این بارانی که از آسمان فرود می آید به پندار تو خالق مدبری ندارد، در عین حال از حرکت یک کشتی بدون ناخدا در تعجب هستی.
همان لحظه منکر خدا از پاسخ دادن فرو ماند و دریافت مثال کشتی برای محکوم کردن اوست.۱
-۱ بحار: / ۲ / ۱۲۳. اسماء همسر جعفر طیار بود که پس از شهادت جعفر، ابوبکر با او ازدواج کرد و محمد از او به دنیا آمد و در محضر علی علیه السلام تربیت یافت و امام علی پس از شهادت مالک اشتر او را به حکومت مصر انتخاب نمود و محمد را نیز شهید کردند و امیر مومنان علی علیه السلام در سوگ او بسیار گریست. قاسم فرزند اوست و عمربن عبدالعزیز نوهی دختری همین دانشمند بزرگوار است.
منبع داستان های بحارالانوار:۱۰/ ۲۰۹تا۲۱۰/
۱- بحار: /۱۰/ ۲۷۴.